Sunday, January 25, 2004

ديگه خسته شدم...

دائم از يادم ميره كه بايد فراموش كنم چيزايي رو كه ازشون متنفرم

Wednesday, January 14, 2004

تو اين وانفساي وجدان كاري كه تو كشور هست، يكي وجدان كاري و غيرت نشون داد و بعدش همه بهش گير دادن و لعن و نفرينش كردن. زلزله خودمون رو ميگم. 3/6 ريشتر بود ولي غيرت نشون داد جاي يه زلزله 10 ريشتري كار كرد. اما همتاهاي آمريكايي و ژاپنيش به اسم 8 ريشتر بودن اما بدبختا به اندازه 3 ريشتر هم به درد نخوردند. اين دولت مرداي ما راست ميگن كه اين كشورها از اخلاق دور شدن و فقط تبليغات نگهشون داشته. ما هم همش چشم به دست اين خارجيها دوختيم در صورتيكه چنين پديده هاي غيرتمند و بي ادعايي داريم...

Monday, January 12, 2004

تو سن راهنمايي و دبيرستان كه بوديم صبح با دوستمون ميرفتيم مدرسه، كنار هم مي‌نشستيم، زنگ تفريح با هم بوديم، با هم برمي‌گشتيم خونه، بعد از ظهر زنگ مي‌زديم به‌هم اما دلمون خنك نمي‌شد و هميشه يكي مي‌رفت خونه اون يكي و بعد هم مي‌زديم بيرون به گردش و شب هم تلفن و فردا دوباره...

دوره ليسانس باز تو دانشگاه با هم بوديم، بگو بخند با هم بود و بعد هم كلاس‌ها دودره مي‌شد و سينما، شب هم به‌هم زنگ مي‌زديم و قرار بيرون مي‌ذاشتيم و گاهي وقت‌ها هم خونه هم‌ديگه مي‌رفتيم و دوباره برنامه فردا كه كدوم كلاس دودره بشه...

فوق‌ليسانس همه ديگه كارمون درست‌تر شده بود و نبايد به هر بهانه‌اي به هم زنگ مي‌زديم. وقتي تمرين حل مي‌كرديم و يا دنبال مرجع بوديم به هم تلفن مي‌كرديم و يه روز در هفته قرار مي‌ذاشتيم واسه رد و بدل جزوه...

دوره سربازي كه همه منتظر بوديم جيم بزنيم از پادگان بريم سر كارمون. هفته‌اي يه بار با دوستا دور هم جمع مي‌شديم اين‌ور و اون‌ور مي‌رفتيم. واسه اين برنامه‌ها به هم تلفن مي‌زديم و حال و احوال مي‌كرديم...

وقتي رفتيم سر كار قرارهامون با ايميل بود و دو هفته يه بار به هم زنگ مي‌زديم به حال و احوال و آخرش هم حرف دلمون كه يه سئوال كاري داشتيم. مي‌دوني، آخه چت بود كه با هم درتماس باشيم...

وقتي ازدواج كرديم بعضي وقت‌ها ايميل مي‌زديم و اگه دوستامون آن‌لاين بودن و خيلي وقت بود نديده بوديم همديگه رو يه چتي هم بود...

دوستامون كه رفتن خارج اكثرا آف‌لاين ياهو بود و بعضي وقت‌ها هم قرار چت. اگه حالي بود، يه ريپلاي ايميل...

يك‌سال كه گذشت بعضي وقت‌ها آف‌لاين بود... مي‌دوني، وقتي طرف وبلاگ مي‌نويسه ديگه حال چت نيست...

الان هم فقط خوندن وبلاگ و گاهي كامنت تو وبلاگ... چون خوندن راحت‌تره تا نوشتن...

اگه يه ماه وبلاگ ننويسي، كامنت كه بپرسن كجايي عادت داشتيم به داستان خوندن...

تا يه سال بعد همگي به مونيتور سياه خيره مي‌شيم...

ناراحت نباش... كانكشن هم لازم نيست...

مي‌دونيم كه با هم دوستيم...