Monday, December 27, 2004

شركت كردن در دلخوشي‌هاي همديگر بهتر، مفيدتر و لذت‌بخش‌تر از گه زدن به لحظات دلخوشي اطرافيانتان است. بياييد به‌جاي گه زدن به حال يكديگر، در دلخوشي‌هاي هم شريك باشيم...


Friday, December 10, 2004

كار ما نيست شناسايي راز گل سرخ
كار ما شايد اين است
كه در افسون گل سرخ شناور باشيم...

Tuesday, December 07, 2004

شنبه روز بدي بود
روز بي‌حوصلگي
وقت خوبي كه مي‌شد
غزلي تازه بگي

ظهر يك‌شنبه من
جدول نيمه تموم
همه خونه‌هاش سياه
روي خونه جغد شوم

صفحه كهنه يادداشت‌هاي من
گفت دوشنبه روز ميلاد منه
اما شعر تو ميگه كه چشم من
تو نخ ابره كه بارون بزنه

آخ اگه بارون بزنه
آخ اگه بارون بزنه...

غروب سه‌شنبه خاكستري بود
همه انگار نوك كوه رفته بودن
به خودم هي زدم از اينجا برو
اما موش خورده شناسنامه من

عصر چهارشنبه من
عصر خوشبختي ما
فصل گنديدن من
فصل جون سختي ما

روز پنج‌شنبه اومد
مثل سقائك پير
رو نوكش يه چيكه آب
گفت به‌من بگير، بگير...

جمعه حرف تازه‌اي برام نداشت
هر چي بود، پيش‌تر از اينها گفته بود...

Wednesday, December 01, 2004

زنده شدن خاطراتي كه از يك نفر دارم، جنس خاصي داره. مثل بقيه افكارم نيست. قبلا اين يادآوري برام عينيت "حضور اون شخص" رو داشت اما الان شده "زندگي من". نمي‌دونم چرا در بهار زندگي احساس پيري مي‌كنم (!) اما مثل اين مي‌مونه كه ديگه دانشي كه قبلا به‌عنوان "دانستن" حسابش مي‌كردم الان برام جنس احساس "تجربه من" رو پيدا كرده.

تغيير جنس احساسات چيز جالبيه كه اگه نگي جالبه خيلي حالت گرفته مي‌شه (مثل اون مثال بي‌ادبي قماربازه!) اما باز هم چيز جالبيه.

پي‌نوشت 1: اين متن پس از صحبت با دوست خوبي برام مطرح شد كه قبلا احساس مي‌كردم "لابد من احمقم" اما الان احساس مي‌كنم كه "حتما اون احمقه!".

پي‌نوشت 2: لطفا كامنت ندين كه "هر دوتون احمقيد" چون تجربه اخير اين وبلاگ نشون داده كه نفر سومي مي‌آد با شكسته نفسي مي‌گه "احمق‌تر از هر دوتون منم!"...

پي‌نوشت 3: لطفا كامنت ندين كه "خوب هر سه‌تاتون احمقيد!"

آفرين فرنوش...

احمق‌تر از هر دو اونيه كه فكر مي‌كنه چيزي رو عوض كرده!