Tuesday, December 07, 2004

شنبه روز بدي بود
روز بي‌حوصلگي
وقت خوبي كه مي‌شد
غزلي تازه بگي

ظهر يك‌شنبه من
جدول نيمه تموم
همه خونه‌هاش سياه
روي خونه جغد شوم

صفحه كهنه يادداشت‌هاي من
گفت دوشنبه روز ميلاد منه
اما شعر تو ميگه كه چشم من
تو نخ ابره كه بارون بزنه

آخ اگه بارون بزنه
آخ اگه بارون بزنه...

غروب سه‌شنبه خاكستري بود
همه انگار نوك كوه رفته بودن
به خودم هي زدم از اينجا برو
اما موش خورده شناسنامه من

عصر چهارشنبه من
عصر خوشبختي ما
فصل گنديدن من
فصل جون سختي ما

روز پنج‌شنبه اومد
مثل سقائك پير
رو نوكش يه چيكه آب
گفت به‌من بگير، بگير...

جمعه حرف تازه‌اي برام نداشت
هر چي بود، پيش‌تر از اينها گفته بود...

No comments: