
يادته؟...
اون شب اتوبوس تو بيابون نگه داشته بود... يه جا تو كوير... با انگشت يه دسته ستاره رو بهم نشون دادي و گفتي اون صورت فلكي رو ميبيني؟... يادته كي بود؟... يادته كي راه افتاديم؟... 6 ارديبهشت 79...
هميشه دلم ميخواست وقتي نشستي و گيتارتو بغل كردي واسم يه آهنگ رو 100 بار بزني... باغ گلها... يادته چونهات رو ميذاشتي رو بدنه گيتار و انگشتاتو نگاه ميكردي؟... همه تو باغ گلها ميرفتيم... يادته بارون خطهاي تن زنبوره رو شسته بود؟... يادته هر چي رو كه بهت ميگفتيم ميزدي؟... يادته هميشه از تو و الي ميخواستم كه فهرست شيندلر رو دو تايي بزنين و طفره ميرفتي؟... دلمون از اين آهنگ ميگرفت...
امروز بهت زنگ زدم... عصر ميون بيد مجنونا وايساده بودم... نسيم وسوسهگر روي صورتم بازي ميكرد... بوي چمن و درختها مستم كرده بود... دلم ميخواست تو اين هوا بريم بيرون... ناخودآگاه دستم رفت و شمارهتو رو گرفتم...
...
چي شده؟...
جواب نميدي؟...
نميخواي بگي: "آره بد فكري نيست؟"...
...
اشكال نداره...
ميدونم كه با ما مييايي...
عصر موقع برگشتن از الموت سرمون رو تكيه ميديم به شيشه، به گرگ و ميش بيرون خيره ميشيم و تو براي همه ما ميزني: "اگه يه روز بري سفر..."
هيچ كدوم از ما بلد نيستيم اين شعر رو... هيچ كدوم از ما جرات حفظ كردن اين شعر رو نداشتيم... همه به انگشتاي دستت خيره ميشديم... نكنه يه روز بري سفر...
يه بار ديگه سوار تويوتا كروناي نقره اي ميشيم و ميريم كرج... دوباره ميريم تو اون گندم زار... دوباره رو گندما به پشت مي خوابيم و آسمون آبي رو نگاه مي كنيم... دوباره تو از من مي پرسي: " نكنه ديگه اين روزا نياد و نتونيم دوباره رو اين گندما دراز بكشيم؟"... يادته اين سئوال رو كي از من پرسيدي؟... ارديبهشت 80...
ميدونم يه روز ميرم رو اون گندما و تنها به پشت دراز مي كشم... دوباره آسمون آبي رو تنها تماشا مي كنم و از تو مي پرسم: "نكنه ديگه اين روزا نياد"...
الان كنار پنجره نشستم كه ستارههايي رو كه اونشب بهم نشون دادي رو دوباره ببينم... انگشتات اون صورت فلكي رو دونه دونه روي تن ابر شبونه روشن ميكنن... دوباره نسيم وسوسه ام مي كنه و من تنها ناخنهام رو توي دستم فرو مي كنم...