Saturday, December 31, 2005


روز جمعه نوستالژي ايراني‌بازي زد بالا و همه خانواده دور هم جمع شديم به آب‌گوشت خوري! همون‌طور که مستحضر هستين هم يکي از اجزاي اين مراسم نون سنگک خشخاشي هستش که اين مهم به‌بنده سپرده شد. من هم پس از سال‌ها به خريد نون سنگک رفتم و در زير پرتو ملايم خورشيد زمستاني خوش‌خوشان و دست در جيب در صف نونوايي ايستادم.

همون‌طور که در بحر نوستالژي صف نون سنگک مستغرق بودم و از بوي کباب مغازه کبابي بغل نونوايي لذت مي‌بردم، يه آقاي ميان‌سال که دست يه پسربچه 4-5 ساله رو گرفته بود اومد و تو صف وايساد و بعد از چند دقيقه اون آقا با بغل‌دستيش بحث کارشناسي دقيقي در مقايسه نون سنگک‌هاي دهه شصت با الان رو با رويکرد ضخامت نون و سطح پوشش کنجد شروع کرد. يه‌مدتي که گذشت کم‌کم حوصله پسربچه سر رفت و دست باباهه رو ول کرد و درحالي که باخودش حرف مي‌زد صاف رفت سر ماشين من که روبه‌روي نونوايي پارک بود. يه کم که يخش وا شد دستش رو گذاشت رو ماشين و همينطور دورش شروع کرد به چرخيدن.

پيش خودم گفتم يه شوخي بي‌مزه باهاش بکنم و دزدگير ماشين رو روشن کنم که يه آژيري بزنه يه ضرب بپره اما بلافاصله وجدان هميشه خوابم بيدار شد و ازم پرسيد که "مگه مرض داري؟". منم که پشيمون شده بودم بي‌خيال اين حرکت منفي شدم. بعد اين داستان درحالي که عرق شرم رو پيشونيم نشسته بود و بازيش رو نگاه ميکردم باخودم فکر کردم که آخه چي شد اين فکر به‌ذهنم رسيد؟ چرا به‌جاي اين‌که يه کم باهاش شوخي کنم و باهاش بخندم خواستم اذيتش کنم؟ آخه چطور دلم اومد که اين فکر رو در مورد اين کوچولوي معصوم کنم؟...

همون‌طور که خودم رو ملامت مي‌کردم، يه‌دفعه اين پسره چرخيدنش رو قطع کرد، برگشت به‌سمت مغازه کبابي، زمين رو نگاه کرد، يه سنگ برداشت و بدون مقدمه صاف زد تو شيشه قدي در مغازه!!!

همه تو صف نونوايي ساکت شدن و به صحنه شيشه قدي ترک خورده و به صورت کاملا راضي پسره که به کاري که کرده بود مي‌خنديد خيره شدن... نفس‌ها تو سينه حبس شده بود و همگي منتظر بودن که عکس‌العمل صاحب مغازه رو ببينن...

صاحب مغازه با طمانينه خاصي، دست در جيب، قدم‌زنان و بدون هيچ عجله‌اي از مغازه اومد بيرون، سر تا پاي پسره رو برانداز کرد، بغل پسره واي‌ساد و يه نيم‌نگاهي به‌شيشه قدي مادرمرده ترک‌خورده‌اش انداخت، موهاي پسره رو يه نوازشي کرد و گفت فداي سرت و رفت تو مغازه... باباهه هم دنبالش دويد تو مغازه. يه‌کم بعد باباهه در حالي که عرق مي‌ريخت اومد بيرون و گفت طرف هيچ‌چيزي ازش نگرفته و بعدش بدون اين‌که نون بگيره دست پسره رو گرفت و رفت...

جاي همگي دوستان خالي چند روز پيش مادام موسيويي رفتيم تئاترشهر سالن چهارسو براي ديدن تئاتر کابوس خيابان هفدهم. حدود ده دقيقه مونده به شروع بازي رفتيم تو سالن انتظار و برعکس اون چيزي که فکر مي‌کردم، ديدم سالن شلوغه و بااينکه بوفه سالن بسته بود و خوراکي دم پر کسي نبود، ولي همگي ساکت و مودب نشسته بودن رو صندلي‌هاي سالن انتظار و بحث‌هاي روشنفکري مي‌کردن. خوب بحث روشنفکري از جماعت تئاتر ببين بعيد نيست ولي نکته اساسي اين بود که ده دقيقه به‌شروع بازي مونده بود و کسي نرفته بود دم در سالن صف بکشه! يه خانمي با فاصله 3-4 متري در ورودي ايستاده بود و در حالي که اصلا حواسش به مجله‌ تو دستش نبود، زيرچشمي در رو مي‌پاييد ولي نمي‌رفت جلوي در نفر اول صف واي‌سه.

اين موضوع نکته بسيار جالبي رو از مردم بافرهنگ ما نشون مي‌ده. هيچ‌وقت شما يک ايراني رو نمي‌بينيد که تو ايران نفر اول کاري باشه! هيچ‌وقت يک ايراني اونقدر جرات نمي‌کنه که به‌عنوان اولين نفر يک کاري رو بکنه و به‌شدت اعتقاد دارم که اين تعارف ايراني‌ها دم درهاي ورودي براي گذشتن نفر اول نه به‌خاطر ادب ايراني که هميشه به‌خاطر ترس از اتفاق موهومي هستش که قراره براي نفر عبوري اول رخ بده! اولين نفر که از در رد بشه و يا يک کاري رو شروع کنه بلافاصله مردم بافرهنگ ما شروع مي‌کنن به جر و واجر کردن همديگه که دومي باشن و مبادا يکي ازشون جلو بيافته! مثلا دقت کنيد به بورس. هيچ‌وقت يکي از خانواده پيدا نميشه که بره واسه اولين بار يه بورسي رو بخره. اول واي‌ميسه ببينه بقيه که خريدن چه بلايي سرشون مياد و بعد اگه طرف خوشبخت دو عالم شد، ميره مي‌خره.

همين موضوع رو به‌خنده به همسر عزيزم گفتم و بغل دستي من که يه آقاي جووني بود شنيد و بلافاصله بهش برخورد و پاشد رفت نفر اول صف پشت در واي‌ساد و بلافاصله بدون هيچ درنگي همه حضار از جاي خودشون بلند شدند و در حالي که بن‌جانسون به گردشون هم نمي‌رسيد، با هل دادن هم‌ديگه خودشون رو به‌زور تو صف جاکردن! البته دروغ نگفته باشم يک نفر اون ته صف چون ديد نفر آخره ديگه از رو صندليش بلند نشد و همون‌جا نشست…

Thursday, December 01, 2005


يه چند وقتي بود كه اين ساعت قديميم بازي در مي‌آورد و هر وقت كه حال مي‌كرد يه كم استراحت مي‌نمود كه موجب خراب‌كاري‌هاي بعضا ناجوري مي‌شد. مثلا با يه كسي قرار داشتم و هر نيم‌ساعت يه‌بار كه به صفحه‌اش نگاه مي‌كردم مي‌ديدم فقط 5 دقيقه جلو رفته (!) ما هم با خيال راحت مي‌نشستيم سرجامون تا اين‌كه طرف زنگ بزنه از وسط خيابون و هر چي فحش بلده و لياقت منه بهم بده تا اون موقع بفهمم كه ساعتم عقب مونده! بدبختي هم اينه كه كسي باورش نمي‌شد من تو سه ساعت 10 بار ساعتمو نگاه كرده باشم و نفهميده باشم كه تو اين مدت فقط 30 دقيقه جلو رفته!!! دو بار هم ساعت رو دادم نمايندگي سواچ كه چك كنن ببينن چشه كه فقط باطري عوض كردن و باز خراب بود. آخرش هم رفتم وب‌سايت رسمي سواچ ديدم اصلا اين ساعت تو ايران نمايندگي رسمي نداره و همه اين مغازه‌ها فله‌اي از دوبي مي‌خرن و با لنج مي‌يارن ايران مي‌فروشن و حداكثر قابليتشون عوض كردن باطريه (اون هم به‌شرطي كه بفهمن اين مدل چه سايز باطري بهش مي‌خوره!).

آخرش هم تصميم گرفتم اين بار يه ساعت Citizen بخرم ببينم اين يكي ديگه چه جوريه و چون از ساعت‌هاي اسپورت بيشتر خوشم مياد رفتم تو سري‌هاي Promaster گشتم. از طرفي چون هر وقت هم كه به كسي تو خارج زنگ مي‌زدم يا خواب بود يا سر كار گفتم از اين ساعت‌هايي بخرم كه وقت محلي چند تا كشور رو تو خودشون نگه دارن تا اون بدبختايي كه تو آمريكا، كانادا و يا استراليا بهشون زنگ مي‌زنم حداكثر تو حموم يا توالت باشن! آخرش هم رفتم اين موجود رو خريدم. نكته بامزه اين بود كه اين مدل رو تو آلبوم معرفي ساعت‌هاي Citizen نوشته بود Not Available in Iran و من هم كلي خوشحال كه آفرين اين مدل رو اين مغازه داره و طرف هم كلي باد كرده بود و شرح رشادتش رو مي‌داد كه: "آره... يارو نمايندگي خارج نمي‌خواست اين رو به من بده! يكي ديگه رو فرستادم به اسم يه كشور ديگه خريد!".

كمتر از نيم ساعت از چپ و راست كردن ساعت و خوندن دفترچه راهنماش نگذشته بود كه به يك واقعيت تلخ پي بردم و اون اين‌كه عقربه‌هاي آنالوگ اين ساعت توسط قسمت ديجيتاليش كنترل و تنظيم مي‌شه و بخش ديجيتالي هم واسه نگه داشتن وقت شهرهاي مختلف فقط تفاوت اون شهر با خط استاندارد مبدا زمان ( GMT يا UTC ) رو ثبت مي‌كنه و به‌گونه عجيبي اين ساعت فقط تفاوت‌هاي يك ساعته رو نگه مي‌داره و اصلا نيم ساعت نداره!!! قسمت تراژدي داستان هم اينه كه تهران نسبت به مبدا استاندارد زمان سه ساعت و نيم جلوتره و واسه همين هم اصلا اون كارخونه بدبخت نوشته بود Not Available in Iran چون تو ايران اصلا اين ساعت قابل استفاده نيست و اون مغازه‌دار ابله اشتباهي فكر كرده بود اين ساعت تو فهرست تحريم اقتصادي ايران توسط آمريكاست و ژاپن هم اين ساعت رو به ايران نمي‌فرسته و ايشون زرنگي كرده اين مدل رو دودر كرده آورده ايران!!!

آخرش هم سرتون رو درد نيارم كه ساعت رو بردم برگردونم به يارو كه طرف با افتخار و ژست اديسون گفت: "آره! اتفاقا ديشب هم يه آقايي از اين مدل برده بود و نمي‌تونست تنظيم كنه و من راه حلش رو پيدا كردم!" و بعد از 15 دقيقه ور رفتن و خوندن راهنما و با كلي افتخار ور داشت ساعت استاندارد GMT رو نيم ساعت كشيد جلو!!! با احترام از ايشون پرسيدم كه: "كار هوشمندانه‌اي بود ولي عذر مي‌خوام شما با اين كار ساعت 30 تا كشور ديگه رو خراب نكردين؟ ديگه خاصيت نمايش ساعت محلي 30 كشور اين ساعت به چه دردي مي‌خوره؟" و ايشون با نگاهي عاقل اندر سفيه به من گفتن: "راه ديگه‌اي نداره!". من هم كه همون موقع كه داشت ور مي‌رفت با ساعت راه حل ديگه‌اي به فكرم رسيد كه بدون خراب كردن GMT هم تهران رو داشته باشم و هم بقيه كشورها رو ساعت رو پس گرفتم و خودم درستش كردم.

خونه كه رسيدم برام جالب شد كه چرا اين ساعت اين‌جوري ناقص ساخته شده و رفتم Time zone سيستم عامل ويندوز خونه رو يك نگاه انداختم ديدم همه شهرهاي اصلي جهان عدد صحيح هستن غير از تهران، نيوفاندلند، كابل، كلكته، دهلي‌نو، بمبئي، رانگون (ميانمار)، سريلانكا، آدلايد، داروين، 5 تا جزيره كوچيك و صد البته از همه مسخره‌تر كاتماندو با 5 ساعت و 45 دقيقه تفاوت! (اطلاعات مربوط به زون‌هاي زماني رو مي‌تونين اينجا پيدا كنيد) ديدم خدا وكيلي طرف حق داشته اصلا وقت خودش و مهندساش رو واسه نيم ساعت تفاوت اينجاها تلف نكنه!

Wednesday, November 23, 2005

سه نكته جالب توجه (ببخشيد، سه تا از ميان هزار نكته جالب توجه) كار كردن تو ايران به‌صورت حقيقي و يا حقوقي اينه كه:

1- كارفرماي محترم هميشه عجله داره و هيچ‌وقت هيچ كارفرمايي نيست كه دو روز ديگه كارش رو نخواد چون اگر اين كار رو در روز سوم به‌دست نياره آسمون روي زمين سقوط مي‌فرمايد. حالا بماند كه وقتي اين‌كار به‌دستش رسيد 5 ماه روي ميزش و يا توي كشوي ميزش خاك مي‌خوره. هميشه هم اين عجله‌اش باعث فضاحت و كثافت‌كاري تو كار مي‌شه و مجبوره 5 برابر ارزش واقعي كار وقت صرف كنه و يا هزينه كنه.

2- هيچ‌وقت هيچ كارفرماي محترمي نيست كه به‌زبون خوش پولش رو ور داره بياره بده به كسي. حتما بايد شما جز بزنيد، خاك‌مال كنيد خودتون رو، فحش بدين، كار به فضاحت و كثافت بكشه تا آخرش 50% پول‌تون رو بعد از 6 ماه بهتون بده. اون‌هم به‌اين دليل كه اين كار اصلا از اول هم معلوم نبود كه اجرا شود!!! (معلوم نيست پس چرا عجله داشته و يا وقت مردم رو گرفته به‌خاطر يك كار روي هوا).

3- اگر مشاوري هم به كارفرماي ميزوني خورد كه احترامش رو داشت، كار رو راحت داد بهش و نه‌تنها پيش‌پرداخت رو زود داد بلكه قسط‌ها رو هم زودتر از موعد داد، اون مشاور به‌جاي قدرداني، تلافي تمام كارفرماهاي درپيت قبلي رو سر اين يكي در‌مياره (چون زورش به قبلي‌ها نمي‌رسيده و فقط بايد از دور قرقر مي‌كرده) و نه‌تنها اون بدبخت رو شش ماه دنبال يه كار يك ماهه معطل مي‌كنه بلكه شايد هم اصلا نخواد كار طرف رو بهش بده و حالا كارفرما بايد بدوه دنبال پولش!

يه مدت ما هميشه گرفتار كارفرماهاي بند يك و دو بوديم (و هنوز هم هستيم) و دائم حرص مي‌خورديم كه چرا اين‌جوريه و فحش مي‌داديم به‌زمين و زمون كه آخه چرا تو اين كثافت هستيم تا اين‌كه دنيا چرخيد و ما چند بار شديم كارفرما. تا اومديم مثلا جنتلمن بازي در بياريم و هواي مشاور رو داشته باشيم، چند تا از مشاوراي بند 3 به‌پست‌مون خوردن و نقره داغ كردن ما رو.

آنقدر اين چند وقته اين 3 بند بالا ما رو سرويس فرمودن كه ما پاك قاط زديم و وقتي يكي از كارفرماها زنگ زده بود و مي‌خواست زودتر از موعد پول كار نكرده منو بهم بده تو يه مثبت و منفي اشتباه كردم و باهاش دعوام شد كه چرا وقتي كار ندادم بهت مي‌خوايي پول بدي بهم!!! الان هم دور از جون مثل سگ پشيمونم كه چرا اين رو بهش گفتم!!! بهتره الان يه زنگي بزنم بهش تا شايد يه بفرمايي زد كه پولمون رو كار نكرده بهمون بده. من هم به‌سلامتي دق دلي سه بند بالا رو سرش خالي مي‌كنم تا بفهمه جنتلمن بودن يعني چي... به هر حال خود ما هم تو يكي از اين سه بند جا مي‌گيريم...

Tuesday, November 01, 2005

جاي همگي دوستان خالي از يك هفته قبل از ماه رمضون شروع كردم به رژيم گرفتن اونم از نوع صهيونيستيش! يكي از شرايط اين رژيم نخوردن شكر اضافه بود كه به همين خاطر ما هم اينجا شكرخوري اضافي نكرديم! اثر هم كرد و تا الان 6 كيلو وزن كم كردم! ...

Tuesday, September 27, 2005

جناب استاد مازيار چند وقتي است كه سر در جيب مراقبت فرو برده اند و پس از هر چند مدتي، يك فايل صوتي از هنرنمايي هاي خودشون رو براي استفاده دوستاران هنر ناب در سايت شخصيشون قرار مي دن. من شنيدن اين قطعه رو به همه دوستان توصيه ميكنم و همچنين نقد اين اثر رو طلب مينمايم. من نقد رو از روي نظرات دو تن از بانوان محترمه شروع كرده و بحث رو بر شناسايي هنرمند براساس هنر متمركز كرده ام. كامنت دوني من و استاد مازيار در اختيار اهل فن هست. نقد من در اين آدرس موجوده كه در اينجا نيز تقديم ميشود:

"
براي كسي كه اين آهنگ رو تا حالا نشنيده باشه خيلي خوب بود و اصلا به نظر نمي اومد كه تو داري ميزني. ولي مسئله مهم اينه كه من اصلا متوجه نشدم كه اين بانوان محترمه از كجا فهميدن كه تو داري اين قطعه رو ميزني؟

نظر به اينكه اين قطعه فقط يك فايل معمولي صوتي است، قاعدتا تنها راه پي بردن به هويت نوازنده آن صداهاي موجود در اين قطعه ميباشد. بنده كه افتخار آشنايي شما رو از حدود 8 سال پيش دارم هيچ صدايي رو دال بر هنرنمايي شما درك نكردم.

اون صدايي كه موجب شناسايي شما ميشه قاعدتا از دو نوع خارج نيست: 1. صداي نا مشكوك 2. صداي مشكوك. اگر صداي نامشكوك باشه كه حكما مبين يك گند كاملا سيستماتيك در نوازندگي شمااست كه هر دفعه تكرارش ميكنيد به گونه اي كه همه شما را از روي اين نوع گند زدن ميشناسند. ولي از آنجايي كه اين شنوندگان محترمه كلي تعريف فرموده اند لاجرم گندي در آن درك نشده.

اگر هم صداي مشكوك باشد كه واقعا ميبايست به نوازنده (!) آن تبريك گفت. هبذا استاد! واقعا صدور يك صداي مشكوك كه دقيقا با حفظ دقايق و ظرايف موسيقيايي بر سر جاي وزني خود و دقيقا با نت متناسب و همگام با نت آهنگ اصلي نواخته شود فقط در توان يك استاد است!

همچنين اين مسئله مبين يكي شدن استاد نوازنده با ساز مربوطه (ساز صداي مشكوك) ميباشد كه توانسته با كنترل تام و تمام ساز و مجاري توليد و خروجي صدا با هنرمندي هر چه تمام همگام با آهنگ اصلي همنوازي كند!

ولي باز اين هنرمندي شما شنونده را به هويت نوازنده اصلي رهنمون نميگردد مگر با خواندن اسم شما در مديا پلير ويندوز!
"

Monday, September 26, 2005

آقايون اين پست رو فقط به شرط اينكه كامنت ضايع نذارين مينويسم ها!

"به دنبال طرح مسئله آسيب‌شناسي و آفت زدايي از مراسم عزاداري توسط سيد احمد خاتمي‌ در اجلاسيه اخير مجلس خبرگان رهبري و اشاره رهبر انقلاب به آن، اظهار نظرهاي متفاوتي درباره علل و انگيزه‌هاي طرح اين مسئله در شرايط كنوني از سوي صاحب‌نظران و گروه‌هاي مختلف سياسي به عمل آمد.

خاتمي،‌ اين سخنراني را به پيشنهاد كميسيون‏ سياسى ـ اجتماعى مجلس خبرگان و تصويب هيأت‏رئيسه آن مجلس ايراد كرده و علاوه بر چهل ساعت مطالعه با چهار تن از مراجع تقليد و برخى از اعضاي خبرگان رايزنى كرده است. هيأت رئيسه مجلس خبرگان رهبرى هم اين سخنرانى را غيرمحرمانه اعلام كرده و دستور انتشار آن را داده است.
وي مي گويد، بهيچ وجه محور نقد در اين‏سخنرانى فقط مداحان نيستند، اگر نقدى هست عام است و اگر ستايش هم هست عام است.

خاتمي مي گويد:طرحى در سال‏1368 خدمت مقام معظم رهبرى ارسال كرده‏ام كه خلاصه آن اين است كه بايدجريان مداحى در كشور سامان يابد اين سامان بايد از سوى خود مداحها باشد نه دولتى كه قطعاً نتيجه نمى‏دهد به اين‏ترتيب كه مداحان هر استان مثلاً از هر پنجاه مداح يك نفر نماينده تعيين كنند، اينها در تهران جمع شوند مثلاً تعداد حدود پنجاه مداحى كه منتخب مداحان كشورند مجمع عمومى باشند از بين خود 7 يا 9 نفر را به عنوان مجمع مركزى‏مداحان برگزينند اين مجمع عهده دار ساماندهى امر مداحى در امورذيل گردد:

1. از علما مجتهد تاريخ در حوزه بخواهند در ابواب مقتل همه معصومين درست از نادرست مشخص كنند، به‏اين ترتيب كه از كل مداحها بخواهند كه آنچه مثلاً در رابطه با حضرت اباالفضل(ع) مى‏خوانند ارسال كنند و اينها درجمع عالمان مجتهد تاريخ در حوزه ارزيابى گردد آنچه دروغ صريح است اعلام شود وآن‏چه پرورش روضه است و ياقطع به كذب آن نيست اعلام شود به اين ترتيب به تدريج چه بسا به تهيه مقتل عصرى مى‏رسيم.

2. آموزش مداحى در كشور سامان دهند و اين عرصه مقدس را از ابتذال موسيقى لهوى حفظ كنند.
3. تخلفات حرفه‏اى را معرفى كرده و خود شيوه برخورد را تبيين كنند.
4. در مناسبتهاى ويژه هم شعر و هم سبك جديد مناسب را به مداحها عرضه كنند.
5. مداحان شايسته را تشويق و به رسانه‏ها اعلام كنند و به مداحان خاطى ابتدا تذكر كتبى دهند و در ادامه‏برخورد قانونى كنند. _ برخورد قانونى كه خود مجمع مركزى مداحان مشخص مى‏كند _ و برخى وظائف ديگر.

در بخشي از اين سخنراني با اشاره به آسيب‌ها آمده است:
ما بايددر مجالس اهل بيت هر دو بعد را مطرح كنيم و تأكيد بر بعد دوم داشته باشيم آنها الگوى زندگى‏اند .آنچه كه بسى مايه تأسف است آن است كه اخيراً در برخى از مجالس حتى از بعد ملكوتى امامان و مناقب‏معنوى آنان گفته نمى‏شود و صرفاً سخن از توصيف چشم و ابروى اهل بيت است . بنگريد به نمونه‏هايى از اين سست مطرح كردن‌ها:

همه هستيم و مديون چشماتم مي دونى‏
ازهمان روز ازل مست نگاتم مي دونى‏

كار چشماش دلبريه‏
قد و بالاى قشنگش عجب محشريه‏

سياهه چشات جزيره دله‏
هر كس از نسل تواه چه خوشگله‏

از نگاه تو محبت مى‏باره‏
مردى از مردونگيت كم مياره‏

با اين‌كه من خوب مى‏دونم آدمى بى اصل و نسبم‏
بده اجازه‏اى خدا عشقمو نقاشى كنم‏

خوب مي شه قلب عاشقم يه طرح خوشگل مى‏زنم‏
نقش يه مرد پهلوون طرح شمايل مى‏زنم‏

به روى صفحه مى‏كشم پيشانى بلند شو
ابروهاى كمونى شو صورت آسمونى‏شو

تا كه به چشماش مى‏رسم كشيدنش چه مشكله‏
آخر چشاى يار من سياهه خيلى خوشگله‏

آيا اينها مناقب اهل بيت است آيا داشتن چشمهاى آنچنانى ارزش است يا فداكاريها و از جان گذشتگي‌ها؟و...
امامان كه اين همه تأكيد برعزادارى داشتند بر اين نكته هم تأكيد داشتند كه عزاداريها بايد جهت روشنگرانه‏افشاگرانه هدايت‏گرانه داشته باشد براى اين كار عملاً از شعراى متعهد و ارزش آنروز كه نقش مداحها و مرثيه خوانهاى‏امروز را داشتند تجليلها و تكريمها مى‏كردند.
وي مي افزايد:شعر رائج عزاى انقلابى اين بود كه‏

بزرگ فلسفه قتل شاه دين حسين اين است‏
كه مرگز سرخ به از زندگى ننگين است‏
نه ظلم كن به كسى نه بزير ظلم رو
كه اين مرام حسين است و منطق دين است‏


وي در بخش ديگري از اين سخنراني مي گويد:
در اينجا، جا دارد كه از حوزه‏هاى علميه گله كنيم كه آيا اين همه كه از روضه‏هاى دروغ مى‏ناليد آيا گامى درجهت تدوين روضه‏هاى درست برداشته‏ايد؟ سوگوارانه بايدگفت نه فراوانند جوانهاى متدين مى‏گويند ما مى‏خواهيم ‏روضه درست و صحيح بخوانيم شما كتاب به ما معرفى كنيد ولى متأسفانه كار نشده است. به هر حال دروغ هميشه حرام است بويژه آنجا كه با آن مقدسات هتك شود. مسوغات كذب در فقه ما روشن‏است: يكى در مقام ضرورت است الدين اكره و قلبه مطمئن بالايمان و ديگر جهت اصلاح بين مردم المصلح ليس‏بكذاب. هيچ نداريم كه گرياندن مردم براى اهل بيت(ع) هم از مسوغات كذب است!

خاتمي درباره خواب و مكاشفه‏مي گويد:
خواب و مكاشفه براى خود بيننده حجت نيست تا چه رسد ديگران و از خواب بدتر مكاشفاتى است كه‏بعضى‏ها مدعى آنند مرحوم ملا احمد نراقى كه از اساتيد شيخ انصارى است ميفرمايد بعضى از علماى اماميه قول وفعل معصوم كه در خواب صادر شود حجت دانسته‏اند اما اكثريت قريب به اتفاق علماء بر خلاف اين قول مشى‏نموده‏اند. ممكن است رؤيا صادقه باشد ولى حجت شرعى ندارد. به هر حال ورود خواب، مكاشفات در عرصه معارف اسلامى به عنوان يك مبنا موجب طرح سست معارف‏اسلامى شده و اگر خواب مقدس شد چون راهى براى اثبات و نفى آن نيست حربه‏اى مى‏شود بدست شيادان كه از اين‏رهگذر دروغهاى خود را جابياندازند."

(نقل از سايت بازتاب)

Sunday, September 25, 2005

اين جمله حكيمانه رو يادم نيست كجا خوندم:

اصلا در حماقت خودت شک نکن،
مگه به خودت شک داری؟

Thursday, September 22, 2005

دوستان!

وقتي خدمتتون عرض ميكنم كه اين بحث ما فقط در حد خودمون نميمونه و به زودي عالمگير ميشه باور نكردين! اين هم از آقاي بهنود كه ديده كامنت دوني ما داره اينقدر فعال عمل ميكنه و توليد علم و فلسفه ميكنه براي اينكه عقب نيافته اظهارنظر كرده. البته ايشون ميدونسته كه خيلي طول ميكشه تا بتونه مقام علميش رو به كامنت نويسهاي ما برسونه واسه همين هم رفته اينجا مقاله نوشته. يه مقدار از داستانش رو مينويسم اينجا:

"متهم کردن ديگران به بی غيرتی و بی وطنی هم دردی را دوا نمی کند. وقتی معيار وطن پرستی و غيرت در دست گروه مشخصی باشد که هيچ ارزشی برای رای و نظر مردم قائل نيست و از مردم جز تائيد خود نمی جويد، آن وقت است نه که آدميان از اين اتهام نمی هراسند بلکه چه بسا خوشحال می شوند چرا که دريافت اين اتهام به معنای داشتن عقل و درايت است."

البته ايشون اشاراتي هم به نقش خاك انداز داشتن كه در مجال اين مقال نميگنجد.

Saturday, September 17, 2005


وقتي مبارز بزرگ آرتميس اينطوري تو كامنت‌دوني متن قبل در مقابل دلايل متفن و خاك انداز هومن سر تعظيم فرود مياره ديگه ما خورده پاها حرفي براي گفتن نداريم. اين‌جور كه آرتميس جام زهر خورد (دقيقا مثل ويسكي) دل تمامي بي وطن‌ها و وطن فروش‌ها رو به درد آورد. ايشالا شيلنگ افشين شيركاكائو بزنه به خاك‌انداز به دست‌ها. الان هم كه ميبينم واقعا مملكت ما هيچ مشكلي نداشت حيوونكي تا وقتي كه آريايي‌هاي ابله از سيبري به اون خوبي پا شدن اومدن وسط كوير لوت. البته بعدش هم مشكل خاصي نداشت اصلا. يعني هيچ وقت نداشته....

حالا و در اين برهه حساس از تاريخ هم شهداي وطن‌پرستي، كفن پوشيده وسط هنگامه آتش و خون خاك‌انداز به دست مشغول نمايش دادن غيرتمندي ايراني (!!!) به وطن‌فروش‌ها هستن و مام وطن رو از چشم زخم بدخواه ها نگهباني ميكنن كه باعث مي‌شه گل و بلبل ما هيچ چشم‌زخمي نخورن. البته وطن‌پرستي و غيرت‌مندي اين دوستان كاملا ايرانيه و مام وطن رو با محدودكردن و كمي محروم كردن اهالي مام وطن از حقوق حقه خودشون پاسداري مي‌كنن. روش تو پستو نگهداشتن ناموس از قديم در غياث‌آباد رواج داشته.

فقط سئوالي كه براي من باقي مونده اينه كه چرا عمده شهداي جديدالتاسيس وطن‌پرستي در مجالس خصوصي تمامي مشكلات رو قبول دارن و مي‌گن "در اين مورد حق با توئه... البته در اين زمينه مشكلاتي هست..." ولي فرد ديگه‌اي حق نداره اين حرف رو بزنه كه "خاك‌اندازها برفراز تهران" به پرواز در ميان. خوبي وطن‌پرست‌هاي ايراني هم اينه كه غير از خارجي‌ها كسي از ايراني‌ها حق نداره در مورد مشكلات اظهارنظر كنه و متهم به سياه‌نمايي مي‌شه. البته حق داره اين وطن‌پرست عزيزمون چون منبع اصلي تاريخ اين وطن همون خارجي‌ها هستن. آقاي وطن‌پرست! يك مورخ ايراني قبل از يوناني‌ها به اين وطن‌فروش‌ها نشون بده كه تاريخ قبل از ساساني‌ها رو نوشته باشه. خوب وقتي مورخ شما خارجي باشه مسلمه كه خاك‌انداز رو متوجه وطن‌فروش‌هاي خودي ميكني.

البته هميشه دست روي دست بسيار بوده و هست كه اين سنت دنياست. همين دوستان وطن‌پرست كه مي‌گن فقط غيرت‌مندان غياث‌آباد حق دارن در مورد مشكلات آب‌انبار اونجا صحبت كنن، از ترس ناموس‌پرست‌ها و وطن‌دوستاي رده بالاتر حتي جرات ندارن پاي تلفن حرفشون رو بزنن. وطن‌پرست عزيز، اون مصدقي كه شما دم ازش مي‌زني رفت يه دادي زد جايي و يك شاهي رو جا‌به‌جا كرد. وطن‌پرستايي كه همه اسماشونو بلدن و همه با شنيدن اسمشون از غرور اشك تو چشمامون جمع مي‌شه، نمي‌ترسيدن حتي جلوي حاكم محل حرفشون رو بزنن نه اينكه بياد تو كامنت‌دوني خلايق به هم‌وطن‌هاي قديم خودش فحش بده و خاك‌انداز دور سر بچرخونن ولي حتي جرات نكنن يه خبر روزنامه خودشونو پاي تلفن بشنون نكنه كه "وطن‌پرست‌تر از خودش" بشنوه و دردسر شه براشون. به قول قاطبه: "مركب آب دارد ادب آداب دارد"! وطن‌پرستي آداب دارد عزيز جان برادر وگرنه "هل من مبارز" طلبيدن در كامنت‌دوني "لاف در غربت" هستش.

يك نكته‌اي بايد بهش دقت بشه. وقتي يك نفر از وطن خودش (كه كمترين احساس نسبت بهش مي‌شه عادت كردن به‌خاكش) مي‌ذاره مي‌ره شهر غريب، مسلما يك مشكلي با وضعيتش در وطنش داشته. اين واضحه و مسلمه كه نسبت به اين وضع انتقاد داشته و داره عقايد خودشو در مورد مواردي كه باهاش مشكل داره بيان مي‌كنه. وطن‌پرست عزيز، لطف كن به جاي خاك‌انداز قلم بگير دستت و اين مشكلات رو يادداشت كن، روش فكر كن، راه حل بده و بسپر به خليج‌ هميشه فارس و بشين به افق خيره شو تا "وطن‌پرستاي بزرگ" بشينن برات حل كنن اين مسائل رو. با اين كار هم به مام وطن خدمت كردي و هم با توهين نكردن به بقيه، اعصاب خودت و بقيه رو آروم نگه مي‌داري.

وطن‌پرست جان، لطفا قبل از مراسم خاك‌انداز يه نفس عميق بكش، تا 100 بشمر (چون تا 10 فايده نداره!)، به منطق حرف وطن‌فروش‌ها فكر كن، به دلايل و براهين خودت فكر كن و دست آخر راه‌حل بده... براي خاك‌انداز چرخاني چيزي كه تو اين مملكت زياد داريم رفتگر وطن‌پرست زحمتكش و غياث‌آبادي ناموس‌پرسته... مام وطن روشن‌فكر شجاع وطن‌پرست مي‌خواد...

Monday, September 12, 2005


آقا هومن باز به بهزاد و كيارش و آرتميس گير بده. اين هم از "مسئولين" مملكت خودت. ديگه خودشون مي دونن كه چه گندي زدن به اين كشور كه خودشون هم ديگه نمي تونن توش زندگي كنن. بله آقا هومن... كلاه من و شما پس معركه است...

"خبرنگار «بازتاب» گزارش داد: مهاجرت تعداد قابل توجهي از مقامات سابق جمهوري اسلامي و خانواده‌هاي مقامات و مديران فعلي كشور به امارات، اروپا و آمريكا، يادآور سيل مهاجرت وابستگان رژيم سابق و براندازان در ابتداي انقلاب است.

بنا بر اين گزارش، هم‌اكنون تعداد قابل توجهي از مقامات سابق كشور در اروپا و آمريكا اقامت گزيده‌اند كه مي‌توان براي نمونه به عطاءالله مهاجراني، محمدحسن ملك‌مدني، محسن سازگارا، محمدتقي بانكي، سيروس ناصري، حسن حاجعلي‌فرد، اشاره كرد كه در كنار خانواده‌ها و فرزندان بسياري از مسئولان و مديران فعلي در خارج از كشور به ويژه لندن، مقيم شده‌اند.

در اين ميان، سهم دو وزارتخانه «نفت» و «خارجه» در اقامت دايم مديران و خانواده‌‌هاي آنان در خارج از كشور، بيش از ديگر دستگاه‌ها بوده است.
اين در حالي است كه بنا بر قوانين جمهوري اسلامي، گرفتن اقامت دايم و امتياز شهروندي يك كشور خارجي، ممنوعيتي براي مسئولان ايران، جز در مسئوليت‌هاي خاص ندارد.

با اين حال، برخي از منابع اپوزيسيون جمهوري اسلامي در اروپا نيز از انتقال مسئولان سابق جمهوري اسلامي و خانواده‌هاي آنان به اروپا و آمريكا اظهار نگراني كرده‌اند.
گروه‌هاي جمهوري‌خواه و سلطنت‌طلب اپوزيسيون، با استناد به وابستگي اين گروه از مهاجران به جمهوري اسلامي و جمع‌آوري ثروت توسط آنان در مدت مسئوليت، افراد نام‌برده را طيفي غيرقابل‌اعتماد توصيف كرده كه با گرفتن ژست اپوزيسيون جمهوري اسلامي، قصد استفاده از رانت سياسي اپوزيسيون و ايجاد تفرقه، تخريب و بدنامي فعاليت‌هاي گروه‌هاي سياسي خارج كشور را دارن"

چند روز پيش داشتم سر ناهار روزنامه مي‌خوندم و طبق معمول حرص مي‌خوردم كه يه دفعه يك‌سري مزخرفات از قول يك ناقص‌العقل در مورد صفات الهي كه منتسب شده بود به يك مشت (لااله الا الله...) به چشمم خورد كه متاسفانه چون مي‌ترسم عنان اين خامه (و همچنين چاك دهنم رو) رو از دست بدم، از نقل مجدد اون ترهات معذورم. همچنين بعد از ديدن تئاتر پنجره‌ها كه توش علي نصيريان، فرهاد آئيش، سروش صحت، مائده طهماسبي، بهاره رهنما و... بازي مي‌كردن و شنيدن ديالوگ اونا، منو كلا تو اين فكر برد كه چرا انقدر راحت هر چيزي رو به ابتذال مي‌كشيم.

مثلا دوستاني كه تو ايران هستند (و يا نيستن البته) اين عبارت "سبز" رو چند بار و كجاها مي‌بينن؟ يه‌بار واسه امتحان هم كه شده لطف كنين بشمرين و وجه تسميه اونا رو هم دقت كنيد. براي نمونه ديدن كه مي‌نويسن "دستان سبز شما ياري‌گر ماست" يا "ياد سبز شما كمك به همنوع است". تو تهران جديدا چند تا آبريزگاه عمومي پيشرفته ساختن كه سكه مي‌ندازي توش و 10 دقيقه درش قفل مي‌شه (البته فكر كنم كسي بخواد 10 دقيقه خودش رو تخليه كنه حتما بعدش بايد بردش بيمارستان! حكما رعايت معتادا رو مي‌كنن). بعد كه اعتبارتون تموم شه همون وسط كارتون رو كرده نكرده در چهارطاق باز مي‌شه (فقط قيافه خودتون رو تو اون حالت در حال زور زدن و چشم‌هاي بقيه ناظرين رو مجسم كنين!). يكي از اينا رو جديدا باز كردن و يك پارچه زدن دم درش و تهنيت گفتن اين اتفاق مهم رو، روشم نوشتن "حضور سبز شما گرامي باد"!!! آخه بي‌ربطي رو برو فقط! حالا "حضور زرد"، "حضور قهوه‌اي"، "حضور سفت" يا "حضور آبكي" باز وجه تسميه داشت ولي آخه حضور سبز تو آبريزگاه عمومي؟؟؟

يا اينكه عبارت "بزرگ". اين بدبخت رو براي انواع و اقسام آدماي كوتوله و اجتماعات پيزري به‌كار مي‌برن. كسايي كه پيگيري كنسرت‌ها رو مي‌كنن تا حالا چند بار عبارت "كنسرت بزرگ ..." رو مي‌بينن؟ چند تا از اين خواننده جواداي جديدالتاسيس باهم جمع مي‌شن (چون تك تك اونا رو جز بچه محل‌هاشون و احتمالا عمه‌شون نمي‌شناسن و 10 نفرشون بايد همگي جمع شن تا كلا 100 نفر با بليط مهمون بيان اونجا) و رو پوسترشون و بغل عكسشون (كه همشون هم چشماشونو شهلا كردن) مي‌نويسن كنسرت "بزرگ" فلان.

انقدر اين كلمات رو به‌كار مي‌بريم (و اغلب هم بي‌جا) كه مبتذل مي‌كنيم اون بدبختا رو. اين عادت مبتذل كردن در همه چيز و شئون زندگيمون دور و برمون رو گرفته و همه ما بهش دامن مي‌زنيم و هركدوم يه جور. مثلا تو همون تئاتر و از قول بهترين بازيگرهاي تئاتر چنان نصيحت‌هاي هزاربار شنيده شده (ولي درست) دوباره بازگو مي‌شد كه حس ابتذالشون حال آدم رو به‌هم مي‌زد. به اينا اضافه كنيد به‌ابتذال كشيده شدن شعائر، به ابتذال كشيدن عرفان، به‌ابتذال كشيده شدن هنر و حتي به‌ابتذال كشيده شدن اپوزوسيون بودن...

چيزي هم كه از 2500 سال پيش به‌ابتذال كشيده شده بود، وطن‌پرستي...

Sunday, August 28, 2005

There is a good old barber in some city in the US. One day a florist goes to him for a haircut. After the cut, he goes to pay the barber and the barber replies: "I am sorry. I cannot accept money from you. I am doing community service."The florist is happy and leaves the shop.The next morning when the barber goes to open his shop, there is a thank you card and a dozen roses waiting at his door.

A policeman goes for a haircut and he also goes to pay the barber after the cut. But the barber replies: "I am sorry. I cannot accept money from you. I am doing community service."The cop is happy and leaves the shop.The next morning the barber goes to open his shop, there is a thank you card and a dozen donuts waiting at his door.

An Iranian software engineer goes for a haircut and he also goes to pay the barber after the cut. But the barber replies: "I am sorry. I cannot accept money from you. I am doing community service." The Iranian software engineer is happy and leaves.The next morning when the barber goes to open his shop, guess what he finds there?

Can you guess?



Do you know the answer yet?




Come on, think like an Iranian...






A dozen Iranians waiting for a free haircut!

Friday, August 26, 2005


ديروز مريم رو برديم فرودگاه جديد تا مغزش فرار كنه. برعكس تمام منتقدين و غرغركنندگان رسمي و غير رسمي كه مي‌خوان تلاش‌هاي گسترده مسئولين براي انتقال پروازهاي تهران از مهرآباد به اونجا رو زير سئوال ببرن، من كاملا از اين طرح دفاع مي‌كنم و به‌نظرم در نوع خودش يكي از بهترين و ثمربخش‌ترين طرح‌هاي تاريخ ايرانه. از وقتي كه به‌قصد اين فرودگاه پاتون رو از خونه مي‌ذارين بيرون، تمام مسير و در و ديوار مي‌تونه تمامي دلايل شما رو براي فرار از اينجا تاييد كنه، اين طرح يك‌جا و به‌تنهايي مي‌تونه تمام فك و فاميل‌ها و دوستايي كه به شما فحش مي‌دن كه چرا دارين مي‌رين رو توجيه ‌كنه و دست آخر هم غم و غصه اطرافيان و خودتون براي جدايي كمتر مي‌شه و همه پاي هواپيما از صميم قلب خوش‌حالن كه دارين مي‌رين و كسي حتي يه قطره اشك هم نمي‌ريزه.

دوستاني كه شنيده‌‌اند فاصله "تهران تا فرودگاه در اتوبان تهران-قم سي و چند كيلومتر است" حواسشون رو جمع كنن. البته مسئولين دروغ نگفته‌اند چون واقعا وقتي از عوارضي تهران-قم رد مي‌شين سي و چند كيلومتره ولي براي رسيدن به اون سي و چند كيلومتر مجبورين حدود چهل تا پنجاه كيلومتر تو ترافيك تهران برين تا برسين به عوارضي! من سه بار تاحالا رفتم اونجا و موقع راه افتادن كيلومترشمار ماشين رو صفر كردم و وقتي برگشتم خونه كمتر از 150 كيلومتر رو نشون نداده و بنزين تو باك ماشين نصف شده! يعني يه رفت و برگشت شما از تهران به فرودگاه تهران به اندازه يه سفر به نواحي شمالي کشور طولشه!

ولي اصلا نگران طولاني بودن مسير نباشيد چون مسير اصلي رسيدن به اول اتوبان قم، اتوبان آزادگان هستش و يكي از خوبي‌هاي اين اتوبان اينه كه از ترس و وحشت نزديكي ملك‌الموت به خودتون اصلا فرصت نمي‌كنيد براي دوري عزيزتون ناراحت باشين. سرعت متوسط ماشين‌ها در اين اتوبان 110 كيلومتردرساعت به بالاست. البته خودروهاي كوچك همه 130 به بالا مي‌رن ولي تعدد ماشين‌هاي سنگين مثل كاميون و تريلي كه با 100 كيلومتردرساعت حركت مي‌كنن و از ميون ماشين‌هاي ديگه ويراژ مي‌دن اين متوسط رو پايين مياره! خلايقي هم كه فكر مي‌كنن كاميون‌ها بدترين راننده‌ها هستن، فقط دارن گناهشون رو مي‌شورن. با يه آمارگيري تو اين جاده مي‌فهمين كه از لحاظ رانندگي كثافت، بدترين‌ها به‌ترتيب عبارتند از: 1- وانت‌هاي زامياد و مزدا 2- پيكان‌هاي جوانان با لاستيك مارشال دور سفيد 3- پيكان‌هاي جوانان با لاستيك معمولي 4- تريلي‌هاي بدون بار 5- تريلي‌هاي با بار 6- حالا رسيديم به كاميون‌هاي خاور! فكر كنم نصف تصادف‌هاي منجر به مرگ تهران هم همين‌جا اتفاق مي‌افته چون هر 10 كيلومتر يه بار ترافيك مي‌شه و مي‌ري جلو مي‌بيني كه دوتا ماشين به‌هم زدن كه يكيش كاملا له و لورده شده و راننده اون يكي ماشين (اگه زنده مونده باشه) سرشو گرفته تو دستاش و داره اسف مي‌خوره به حال ماشين خودش! دراين مسيره كه مغز فراري كه قاعدتا يه‌ذره منطق سرش مي‌شه (چون عقلش رسيده كه فرار كنه) مي‌فهمه كه راستي‌راستي جونشو ورداشته داره از اين مملكت مي‌ره و همه خوشحالن و بهش مي‌گن خوش‌به‌حالت ديگه اين رانندگي كثافت ايراني رو نمي‌بيني.

ولي خوب همه اين مسير هم بد نيست. اون بنده خدايي كه تا دم آخر پله هواپيما هم قلبش داره براي خاطراتش تو ايران مي‌تپه مي‌تونه تو اين مسير در حالي كه با چشماني پر از اشك سرشو به شيشه ماشين تكيه داده و آفتاب داره تو فرق سرش مي‌خوره به صحنه‌هاي به‌ياد ماندني و زيباي تهران مثل دودكش‌هاي خرابه كوره‌پزخونه‌ها، خاك‌ها و نخاله‌هاي دپو شده كنار جاده، لاشه ماشين‌هاي له‌شده در تصادف جاده‌اي، آسفالت پرچاله‌چوله و معوج، انواع آشغال‌هاي پلاستيكي و بالاخره دشت پهناور خالي و خاكي با بوته‌هاي پراكنده خار نگاه كنه و اين صحنه‌ها رو به‌عنوان آخرين منظره‌هاي ايران تا عمر داره به‌ياد داشته باشه. البته اين مناظر مثل مناظر درياي آبي، جنگل‌هاي سبز و از اين چيزاي بي‌مزه خارجي سه‌بعدي نبوده و بلكه براي پوززني چهاربعدي است! بله حقيقت داره... درحالي كه تمام اين مناظر به‌يادموندني رو نگاه مي‌كنيد، انواع بوي زباله، دود كارگاه‌ها، دود سوزاندن آشغال‌ها، بوي مرغ‌داري و گاوداري‌ها رو هم به‌مشام مي‌كشيد كه اثرگذاري مناظر رو بيشتر و عميق‌تر مي‌كنه. البته اگه احيانا مهمون رودربايستي‌دار كاري و يا توريست خارجي دارين سعي كنيد شب از اين مسير برين يا واي‌سين تا بيست سال ديگه كه مترو بكشن اونجا رو و از زير زمين برين چون اين مناظر فقط در فرهنگ ما ريشه عميق داره و براي اون بي‌فرهنگ‌ها كه مثل ما عمق زيبايي اين چيزا رو نمي‌فهمن فقط يادآور كثافت هستش.

خوب عزيزان من فعلا كفم بريده و ان‌شاالله پست بعدي در مورد خود فرودگاه خواهد بود.

Thursday, August 25, 2005

ما نفرين شده نيستيم،
كه هزاران سال است خود بدترين نفرينيم بر خودمان،

Saturday, August 20, 2005

و اين است قدرت چانته. باشد كه در راه نيك از آن بهره جوييد...

اين چند وقته كه تهران نبودم دو سه تا كتاب عجيب خوندم، در محضر يه آدم دانشمند راجع به تاريخ سياسي و ديني ايران تلمذ كردم و از بيكاري فرصت كردم اين مجموعه برنامه‌هاي پايان دوران تلويزيون خودمون رو ببينم. مجموع اين چند تا عامل به‌علاوه معرفي نفرات كابينه جديد باعث شد كه هر چي خواستم بنويسم اينجا غيرقابل چاپ از آب درآد. حالا كه يه كم حالم بهتر شده شروع مي‌كنم دوباره به مزخرف نويسي كه كمافي‌السابق يه حرف حسابي از توش در نياد.

من واقعا تعجب مي‌كنم خوانندگان عزيز. تو روزنامه خوندم كه چند نفر از اين سياسيون جديدالتاسيس در مقابل توسعه انجمن‌هاي غير دولتي و گردشگري (توريسم سابق) دراومدن و گفتن كه بودجه اين كارها رو مي‌ديم تكيه و حسينيه مي‌زنيم كه خرج بسيجي‌هامون بشه. از طرفي هم كه پروازهاي به‌سمت مناطق توريستي و تفريحي دنيا رو كنسل كردن و قراره كه اصلا از خروج ارز به‌خاطر تفريح از ايران جلوگيري كنن. به‌نظر من اين كار چندان صحيح نيست چون مردم مملكت ما چند تا خاصيت مهم و كليدي دارن كه باعث ميشه اين دو راهكار با هم در تضاد باشن و اون هم صفات تنبلي، دزدي، گدايي و دروغگويي هستش.

به‌عنوان يه مثال كوچك ولي جامع مي‌تونم از پمپ بنزين سر ميرداماد مثال بزنم. اين پمپ بنزين يه مدتي تعطيل بود و بعد از بازگشايي خوشحال و خندان از اين‌كه بالاخره يه جاي نزديك پيدا كردم رفتم اونجا. نكته جالب اين بود كه هيچ كدوم از كاركنان اونجا از زور تنبلي دست به هيچ چيزي نمي‌زدن و فقط پول مي‌گرفتن و دقت كردم حتي از زور تنبلي اين پول‌ها رو به‌ترتيب هم نمي‌كردن. وقتي به ‌اندازه 2150 تومن بنزين زدم به طرف 3000 تومن دادم و يارو ازم پول رو گرفت و گفت مرسي! بهش گفتم بقيه نداره؟ با حالت خفت و زاري گفت خدا پدرت رو بيامرزه و بچه‌هاتو برات نگه داره و 200 تومن برگردوند (يعني قد 30% پولي رو كه بابت بنزين زدن بايد مي‌دادم رو دزديد يا گدايي كرد). بار ديگه هم كه رفتم اونجا چون شير بنزينش كنترلر سطح بنزين نداشت بنزين ريخت رو كفش و شلوارم و پولش شد 1510 تومن. 1500 تومن كه بهش دادم بهم گير داد كه آقا كجا مي‌ري كه 10 تومنش كمه. من هم باهاش بحث نكردم و يه 200 تومني دادم كه 100 تومن برگردوند! ازش پرسيدم كجاي دنيا بابت 10 تومن 100 تومن برمي‌دارن كه شروع كرد به دروغ‌گويي كه پول خرد ندارم. بهش گفتم به رئيسش شكايتش رو مي‌كنم با غرغر از همون جيبش 90 تومن درآورد داد بهم.

حتما اونايي هم كه تو ايران هستن از اين مثال‌ها زياد ديدن كه طبقه‌هاي مختلف به‌انحاي مختلف و در اشل خودشون تنبلي، دزدي، گدايي و دروغ‌گويي رو دارن. خوب دوستان، اين افراد تو مملكت ما درآمدهاي مشروع و نامشروع زياد دارن و اين درآمد بالاخره يه جايي بايد خرج شه. از طرفي اونقدر تنبل هستيم كه از دور خونمون هم اون‌ورتر نريم. نشونه‌اش هم همين كه مردم ما همين دور و ور دوبي، تركيه، قبرس و ... مي‌رن. خوب وقتي قدماي ما زحمت كشيدن و كلي آثار تاريخي گذاشتن واسمون و خدا هم رحمت فرستاده آب و هوا و نعمات مادي داده بهمون ديگه چي از اين بهتر؟ همين جا توريسم رو واسه خودمون حداقل گسترش بديم و نونشو بخوريم و پولمون رو واسه تفريح همين‌جا خرج كنيم و از تفريحات بي‌ناموسي در كشورهاي ديگه جلوگيري كنيم.

هم تنبل هستيم، هم دزد هستيم و هم گدا و واسه اين كارامون هم كه استعداد دروغ‌گويي در وجودمون نهادينه شده. اينا يعني تضمين كننده صنعت توريسم در ايران و قول مي‌دم درآمدش هم‌ارز درآمد نفتي شه و چون بيست و چند (نمي‌دونم چند تا شده تا حالا!) استان هم داريم، مي‌تونيم به جاي يه مافياي نفتي، بيست و چند تا مافياي محلي داشته باشيم و حتي بعضي مافيا‌ها كه تو استانشون جاشون نمي‌شه برن تو بقيه استان‌ها شعبه بزنن و بلكم حتي صادر كنيم به ايتاليا. ان‌شاالله كه همه حسابي خوشحال باشن به سلامتي...

وقتي مامانم حامله بود مادر بزرگم براي امام رضا نذر كرده بود كه اگه سالم به‌دنيا بيام اسمم رو بذارن رضا. از طرفي روز تولدم هم هم‌زمان شد با تولد حضرت علي و وقتي كه داييم داشت زير گوشم اذان مي‌گفت، از همه جا صداي اذان ظهر بلند شد و همه گفتن اين اسمش بايد عليرضا باشه كه وقتي مي‌ره حوزه علميه مشكل گزينش نداشته باشه. اين شد كه مادرم يه هفته بعد برام شناسنامه گرفت به اسم رامتين...

Wednesday, July 27, 2005

چند روز پيش يكي از اساتيد دوران دانشجويي ليسانس ما در باب مهندسين مشاور فرمودند كه:

مهندسين مشاور در جهان بر دو دسته هستند:

1- آنهايي كه از زنشان مي‌ترسند.

2- آنهايي كه مثل سگ از زنشان مي‌ترسند.

روز زن مبارك!

Friday, July 15, 2005


جناب آقايان عمو هومن، بهزاد و كيارش و يه سري دوستان قديم ديگه تو اين وبلاگ و به‌خصوص بخش كامنت‌ها يه سري مطالب عميق و نيمه‌عميقي در مورد جلاي وطن نوشته‌اند. اگر اون قسمت‌هاي فاشيستي و غير دمكراتيك داستان رو كه شامل فحش، توهين، زير سئوال بردن شخصيت و مرام همديگه، افشاگري‌هاي دختربازي‌هاي زمان بچگي، خنديدن به شكل و شمايل همديگه و ... كه حدود 90% بحث رو تشكيل مي‌داد كنار بذاريم، 10% مابقي بحث عمدتا به‌صورت زير دسته‌بندي مي‌شن:

- دوستان شما خيلي بي‌خود كردين مام وطن رو تنها گذاشتين رفتين.
- ما براساس نص صريح قرآن ‌جلاي وطن كرديم و هجرت ما قابل مقايسه با هجرت رسول اكرم هست.
- اه مگه اينجا ايران نيست؟ كي ما رو گذاشته اينجا تو كانادا؟ اين بچه كيه؟...
- دلمون خواسته كه رفتيم. به تو چه؟...
- و ... (سانسور شده!)

اين آخر كاري عمو كيارش هم داغ كرده و وطن‌پرستي ايراني (بيشتر هومني) رو كامل زير سئوال بردن و به قول دوپونت و دوپونت "از اونم بالاتر" اصلا پنبه ايران رو كلا زده كه جهت اطلاع دوستان عينا نقل مي‌كنم:

"هومن جان, من يک مدتي بود اين سئوال وiسم مطرح بود, ازت خواهش ميکنم منو راهنمايي کن: آقا جريان تو و اين وطن پرستي چيه؟ يعني مي خوام بدونم تو تعريفت از وطن چيه و به چه چيزي افتخار ميکني: اگه منظورت تاريخ و فرهنگ کهن هست, که تمام كشور ها و ملت هاي دنيا يه دوران اوجي داشتن. ملت ما تحفه جدايي نيست !! اگه منظورت فرهنگ (به ديد مفهومي) هست که فکر ميکنم ضرب المثل هاي يک ملت چکيده فرهنگشونه: چيز هايي مثل "ديگي که واسه من نميجوشه بذار کله سگ توش بجوشه", "دروغ مصلحت آميز","کلاه شرعي" و امثالهم که همشون عمق اين فرهنگ رو نشون ميدن, در كنار اينها در نظر بگير: رسوم خرافاتي, مرد سالاري....

اگه منظورت زبان و فرهنگ اين کشوره که زبانه ما ترکيبي هست از عربي و فرانسه و انگليسي, فقط اون هجاهاي زيباي اون زبانها رو برداشتن قواعدشون هم تبديل به استثنا کردن, اگه منظورت فرهنگ (به ديده عملي) هست که ما بين خودمون اين اصطلاح "ايراني بازي" رو زياد به کار ميبريم و نشون ميده چقدر آشنا به ارزشهاي فرهنگمون هستيم :يه مشت آدم (دور از جون تو و خوانندگان اين سطور) بي ادب, دروغ گو ,دو رو, دزد ,چشم چرون,تنبل...

اگر منظورت دين و اعتقاداتمونه :که من الان که اين عربهارو ميبينم و برخوردشونو با دين, ميبينم که ما يک مشت کافره قبر و مرده پرست هستيم , اگه منظورت خاک وطن هست که هممون ميدونيم کردها از خداشونه جدا بشن, همينطور عربهاي خوزستان ,همينطور بلوچ هاي سيستان ,همينطور ترکمن هاي گلستان, همينطور ترک هاي آذربايجان (هر دو), يعني خاکه اين وطن خلاصه ميشه به 65 متر وسطه کوير لوت, اگه هم منظورت مظلوميت و فقر اين ملته که داداش من دنيا پره از اين داستان !! ماها خوشبختاشيم !!!

هومن جان تو شوخي نميکنم, اين واقعاً يه سواليه که مدتيه ذهنمو پر کرده ,از اين جوابها هم نده که : مردشورتو ببرن, اصلاً به درك !!! گم شين!!! من تنهايي ميجنگم....., شايد نکته اي تو اعتقادت باشه که تمام ذهنيت منو عوض کنه , واقعاً من الان تو موقعيتي هستم که مثل كاپيتان هادوک احتياج دارم يه چراغي تو سرم روشن شه, فکرشو بکن: اونوقت شايد يه روزي من پير شده باشم, بشينم تفنگ سر پره روسيم رو بزارم رو زانوم, واسه نوه هام از خاطرات جنگ هاي ميهن پرستانم تعريف کنم و بگم: "عزيزان من يه روزي اون قديما که شما ها هنوز به دنيا نيومده بودين يه هومني بود که منو در حالي که راهمو گم کرده بودم اومدو با اسب سفيد و تفنگ دست نقره اش منو نجات داد, راهمو نشونم داد", بعد به افق خيره شم و بگم: "اي آقا هومن, اي آقا هومن, جووني کجايي, هي..." ,فکرشو بکن... ".

Sunday, July 10, 2005


سخن نغز اثر طبع روان استاد مازيار: برود ز دل هر آن‌كه از ديده رود
ترجمه فارسي از حكيم دهخدا: از دل برود هر آن‌كه از ديده برفت

جدا از قصد اصلي اين نوشته كه همانا ضايع كردن استاد مازيار به‌خاطر شخم زدن زبان پارسي مي‌باشد، نوشته كامل اين دوست از ديده برفته (كه حالا نمي‌دونم ما از ديده ايشون رفتيم يا ايشون از ديده ما تشريف برده ولي كلا نسبت به‌هم از ديده رفتيم) يه كم ما رو قلقلك داد و به‌ياد دوست فاشيست ديگه‌اي به اسم خاله فرنوش افتاديم كه اعتقاد دارن هر كسي كه رفت خارج با مرده فرقي نداره.

نظر به‌اين كه از ديدگاه رياضي (ر. ج. تئوري آشوب از مبحث رياضيات ديناميك) هر موجود زنده و مرده‌اي در جهان، هر جاي جهان كه باشد، بالاخره يه تاثيري روي يه جايي از آدم داره (ولو دل) دلم نمي‌خواد تاثيرگذار بودن خلايق رو (حتي اگه نشناسمشون) رو زندگيم نديده بگيرم. ليكن اين‌كه اگه كسي از ديده برود از دل هم مي‌رود جاي بحث و تعمق داره و حتي بدتر از اون مي‌شه اين قضيه رو مطرح كرد كه آيا اگر تاثير كسي در زندگي آدم از يك مقدار مشخص كمتر بشه مي‌توان آن شخص را از لحاظ تاثير بر زندگي خود مرده فرض كرد يا خير؟

مسئله رياضي: يكي از همين دوستان بي‌تاثير به‌نام آقاي سام دو روز تعطيل زندگيش رو به‌خاطر علاقه به‌اين استاد ضايع كرد و 4 عدد دي‌وي‌دي MP3 كامل كه معادل 25 عدد سي‌دي مي‌شه براي ايشون از روي چند عدد هاردديسك پر انتخاب كرده و كپي كردن تا استاد هنگام تئوريزه كردن نسبي‌گرايي مطلق بتونن از شنيدن موسيقي لذت ببرن. ايشون چقدر در زندگي استاد زنده بوده و كي مي‌ميرن؟
راهنمايي: ايشون در عرض 3 روز تورنتو رو از يك شهر زنده و شرقي (به زعم خودشون) كه مي‌خواستن اونجا رو مفتخر كنن براي نقل مكان و زندگي، به يك شهر كلافه‌كننده و دلگير تبديل نمودن.

Saturday, June 25, 2005


چند روز پيش داشتم نامه‌هاي قديمي رو تو ياهو چك مي‌كردم كه ديدم الهام خانوم ناظري برام اين ميل رو فرستاده بودن كه بسيار لذت وافر بردم. گرچه خجالت آوره ولي تا حالا تاريخ ايران رو اينجوري پشت سر هم نديده بودم (حالا شما هم بل نگيرين! عمرا اگه خودتون بتونين بگين اينا رو پشت سر هم):

1- عيلاميان (3000 سال قبل از ميلاد مسيح)
2- مادها
3- هخامنشيان
4- سلوكيان (بعد از حمله اسكندر)
5- اشكانيان
6- ساسانيان
7- بني اميه (بعد از حمله اعراب)
8- طاهريان
9- صفاريان
10- آل بويه
11- بني عباس
12- سامانيان
13- غضنويان
14- علويان
15- آل زيار
16- سلجوقيان
17- اتابكيان ( اينا ديگه از كجا اومده بودن؟ اسم اين حيوونكي‌ها اصلا برام آشنا نبود!)
18- خوارزمشاهيان
19- تيموريان (بعد از حمله مغول)
20- صفويه
21- افشاريه (بعد از حمله افغان‌ها)
22- زنديه
23- قاجاريه
24- پهلوي
25- جمهوري اسلامي

بدمصب تاريخ درخشان ما عين آمار آدم‌هاي بي‌ربط و باربط رو تجربه كرده. با اين نموره تاريخي هم كه بعداز انقلاب بهمون ياد دادن، نصف اين دوستان حداقل يه‌بار آفتابه‌به‌دست با بلدوزر از رو ايران رد شدن و گند رو كشيدن به تمدن تاريخي ما... هر كدوم از دوستاني كه بتونن اين وسط 100 سال تاريخ پشت‌سرهم بدون دست‌انداز كه كسي توش گند نزده باشه رو پيدا كنه و بهم نشون بده، بهش جايزه ميدم.

Monday, June 20, 2005


خاتمي بنده‌خدا بعد از شنيدن نتيجه انتخابات و بالا اومدن احمدي‌نژاد به دور دوم گفته: "مردم ايران جدا غيرقابل پيش‌بيني هستن". اين حرف ايشون به‌من خيلي برخورد چون احساس كردم كه گفته: "خاك تو سر ابلهتون كنن كه 8 سال خودمو خفه كردم از يه مشت ... آدم بسازم آخرش اين شد انتخابتون. حيف نون مملكت كه تلف شما كنن و حيف من كه حرص خوردم انقدر به خاطرتون!!!"

البته من فكر كنم كه بعد از انتخاب احمدي‌نژاد حتما ما رو از سازمان ملل بيرون مي‌كنن چون رئيس‌جمهورمون اين خوش‌تيپ و خوش‌فكره و اپوزيسيون حكومتمون هم هخاست!!! بعد از اين مردم ايران از فهرست تمدن كه هيچ، از فهرست بشريت هم درميان كه هيچ چيزمون به آدميزاد نمي‌خوره!

پي‌نوشت 1: آقا هومن مي‌بينمت بعد از انتخاب شدن اين عروسك هلو كه در‌به‌در دنبال سفارت‌خونه واسه پناهندگي (و نه مهاجرت) مي‌گردي و اصلا سفارت‌خونه پيدا نمي‌كني چون همشونو بستن و كردن حسينيه! ببينمت كه باز ميخواي ايران رو آباد كني با همراهي آبادگران!!!

پي‌نوشت 2: كورش بزرگ ببخشيد كه آسوده خوابيدي و ما ...ه زديم به كشور ايران اسبق!

Thursday, June 16, 2005

ديشب جاي همه دوستان خالي رفته بوديم كنسرت اركستر سنفوني تهران كه رهبرش آقاي رهبري، دستيار فون كارايان بود. از همه مهم‌تر اين كه سنفوني شماره 9 دورژاك رو مي‌زدن كه عشق منه. چيزي كه موقع شنيدن اين كار به‌نظرم عجيب اومد اين بود كه اين آقاي دورژاك چرا خط اين سازهاي زهي رو وسط يه آهنگ جدي انقدر خنده‌دار نوشته چون به‌محض اين‌كه سازهاي بادي شروع مي‌كردن، نصف سالن شروع مي‌كردن به خنديدن!!! بعد هم كه سنفوني 4 چايكوفسكي رو زدن هم ديدم اي بابا اين هم اين خط رو خنده‌دار نوشته!!!

پانوشت: اين مانچيني هم هنر نكرده با نوشتن آهنگ پلنگ صورتي! كافي بود مي‌اومد اين كنسرت رو مي‌ديد كه 10 جاش ده تيكه از اين آهنگ رو زدن اون هم شيش و هشت!

Friday, June 10, 2005

هر وقت كه حوصله هيچ كس رو ندارم، دلم مي خواد يه نفر پيشم بود كه باهم حوصله هيچ كس رو نداشتيم.

Sunday, June 05, 2005

خيلي دلم ميخواست قيافه اون برادر دانشمندم رو كه داشت تو تلويزيون در مورد "لذت بخشش بيش از انتقام است" رو پس از اين كه يكي از حضار محضرش همينجوري الكي پا ميشد و با لگد ميزد به وردست هاي ناموس اين دوست فاضل ببينم. گرچه كه بهش حق ميدم كه حتي اگه با قمه هم بزنه به برج طرف باز هم دلش خنك نشه.

Tuesday, May 31, 2005

امام راحل ما جمله بسيار زيبايي دارند در باب اينكه "هرگز از بزرگي كارها نهراسيد كه كارها هرقدر بزرگ باشند در مقابل اراده انسان ناچيز هستند".

اما خدا وكيلي من الان در مقابل بزرگي كارها كم آوردم. اين دوست ما يه چيزي نوشته كه از هر جمله كه هيچ، از هر كلمه اش ميشه يه متن 20 خطي طنز درآورد. از طرفي اين يكي هم داره از كيان مملكت دفاع ميكنه كه فقط كامنتهاش خداست و كلي وقت طلب ميكنه كه واسه هر كامنتش يه متن 200 خطي نوشت!

الان هم در مقابل بزرگي كارها كم آوردم و دارم هر چي اراده كه اون ته ماسيده رو جمع ميكنم حداقل واسه يه جمله از يكيش يه چيزي بنويسم.

Sunday, May 29, 2005

چند وقته كه همش ماموريت ميرم و وقتي هم كه برميگردم يا بايد كانون خانواده رو باد بزنم و يا حال ندارم بنويسم. اين بابا هم كه شده كلكسيون سوژه اين چند وقته. خدا به خاطر اين سستي من در سوژه كردن داداشمون صاف ميبره منو وسط حوري ها حال كنم!

Wednesday, May 11, 2005

گويا بعضي از دوستان بعد از خوندن اون نوشته ما در مورد نوشتن بي‌ناموسي در وبلاگ، از هول حليم افتادن تو ديگ و با زير پا گذاشتن ناموس‌پرستي غياث‌آبادي، يه متن مستهجن سراپا بي‌ناموسي نوشتن. خوشبختانه اهالي ولايت غياث‌آباد فورا پا به‌عرصه گداشتن و هر چي بي‌ناموسيه رو افشا كردن كه خود موجب ايجاد مباحث بنياديني در زمينه ناموس شد. قرائت اين مباحث علمي رو در كامنتدوني اون نوشته رو به‌همه توصيه مي‌كنم.

Saturday, May 07, 2005

به دوستان عزيزي كه مي‌خواستن از فرط خوشي خودكشي كنن ولي به توصيه دوستان و آشنايان قصد دارن به فرداي روشن خودشون خيره بشن پيشنهاد مي‌كنم كه خبط منو نكنن و حتما در هنگام نگاه كردن به فرداهاي روشن از عينك دودي خوب استفاده كنن وگرنه عين من بعدش همينجوري اشكه كه از چشماشون مي‌چكه

توصيه هاي ايمني را جدي بگيريد

Sunday, May 01, 2005

امروز دوباره همون‌جوري شدم. چيزي هست كه از ته دل مي‌خوام بدونم ولي نمي‌شه. چون شايد نبايد بدونم و يا مي‌ترسم كه بدونم. واسه همين يه لوپ احمقانه تو سرم راه افتاده و همينجوري تمام منابع زندگيم رو داره معطل خودش مي‌كنه. يك حلقه خيلي احمقانه... مثل do…loop خيلي احمقانه‌است... نه؟

Monday, April 25, 2005

چند تا از دوستان لطف كرده بودن و در كامنت‌هاي پست قبليم نوشته بودن كه "خودت باش". خواستم اطاعت امر كرده باشم و ديروز خودم بودم. متاسفانه حالم به‌هم خورد از خودم!
دوستان عاشق (و ايضا غير عاشق) حتما بخونند!!!

Sunday, April 17, 2005

بعد از مدت‌ها نشستم يك‌ساعتي سير وبلاگ خلايق رو خوندم. عجب افكار مترقي و آسماني پيدا مي‌شن تو اين دنيا، اون هم تازه از دوستاي من!!! دقت كردم ديدم هركاري بكنم و خودم رو هم خفه كنم هم نمي‌تونم به‌اين عمق بنويسم. بدمصب همه جور متني هم توش هست: سياست، تفسير خبر، تفسير اقتصادي، تفسير سياسي، تفسير فلسفي، اظهارنظر در مورد احوالات دنيا، تفسير موسيقي، تئاتر، سينما و خلاصه همه چي. اين فلسفي‌هاشون هم كه منو مردن!

كلاه خودم رو كه قاضي كردم ديدم عمرا هر قدر هم كه خودم رو بكشم نمي‌تونم حتي يه جمله از اونا رو حتي بهش فكر كنم چه برسه به‌اين كه به‌اين فصاحت دوستان بنويسم. خواستم ريشه‌يابي كنم اين قضيه‌رو بعد ديدم كه آخه مرد حسابي اگه ميتونستي ريشه‌يابي كني كه خوب مثل اونا مي‌نوشتي! يه‌كم افسردگي تمام وجودم را فراگرفت و قطره اشكي از گوشه چشمانم بر روي گونه‌‌هايم لغزيد... (اين تيكه مال ر. اعتمادي بود)

آخه چرا من نمي‌تونم اين‌جوري بنويسم؟ تمام نوشته‌هام سطحي و بي‌كلاس هستن. مثل نقاشي‌هاي نگارگري ايراني هم اصلا بعد و عمق ندارن. يعني اصلا در يك سطح عميق نيستن (مازيار دمت گرم. سال‌ها بود دنبال اين عبارت مي‌گشتم). اصلا نمي‌تونم خواننده‌ها رو با تفاسير سياسي و ادبيم بهت‌زده كنم. اصلا نمي‌تونم اشك كسي رو در بيارم. نمي‌تونم درون و احساسات خودم رو جوري بيان كنم كه برم تا ته قلب خوانندگان عزيز. مي‌خوام جدي بنويسم مي‌شه شوخي. شوخي شروع مي‌كنم مي‌شه جدي. اصلا يك‌ذره نوشته‌هام هم معني خاصي ندارن كه چيزي گير اين خواننده‌ها بياد و وقتشون تلف نشه. حتي نمي‌تونم اخبار مهم جهان رو از رو كپي كنم بزنم تو وبلاگم تا به‌عنوان يك فرد سياسي عميق شناخته شم. مينيمال و چت و خفن هم كه نگو. افه عرفان و لاهوت و ناسوت هم به‌ريختم نمي‌آد. از طرفي طبيعت بهوت افسرده‌ ها هي و نمي‌تونم بي‌ناموسي بنويسم كه لااقل خواننده‌هاي گرامي دست خالي از اين وبلاگ نرن.

الان هم حالم خيلي گرفته شده و دارم تو يه سطح نيمه‌عميق به‌اين موضوع فكر مي‌كنم. آخرش هم فكر كنم مجبورم برم كلاس تلفيق يوگا با يه‌چيز ديگه بلكه اون خانومه ما رو يه‌تكوني بده. آخه ابتذال تا به‌كي؟...

Monday, April 11, 2005

امروز تو روزنامه يه گفتگو خوندم با هنرپيشه شهير جناب آقاي "جت لي" كه فرموده بودن "بهترين فيلمي كه تا به حال ديدم ماتريكس بوده. البته آقاي كيانو ريوز هم خوب بازي كرده بودن ولي آرزو داشتم من اين اين نقش رو بازي مي‌كردم تا شخصيت نيو بهتر و عميق‌تر پرداخته مي‌شد"!!!
فكر كنم اگر آقاي ريوز اين متن رو خونده بودن، حتما اون مثل معروف ايراني به يادشون مي‌اومد كه توش عبارات "كسي كه به ما" و " كلاغ" به‌كار رفته بوده است. حقش بود كه مازيار رو يه‌جايي از اين آقاي جت لي تو "يه سطح عميق" تمركز مي‌كرد...

Tuesday, April 05, 2005

امروز حواسم رو نمي‌تونستم رو چيزي متمركز كنم. صداي همه كسايي كه باهام حرف مي‌زدند مثل پس‌زمينه بود. منتظر صدايي بودم كه چندين ساله منتظرشم تا بهم بگه : "بيا از اينجا بريم"

اما امروز فقط صداي پس‌زمينه بود...

Sunday, April 03, 2005


"ديشب برای دومين بار رفتم يوگا. ترکيبی بود از Hatha و يه نوع ديگه که اسمش يادم نموند. خيلی چسبيد. خانمی که معلم بود چيزی از جنس رسم و رسوم نداشت. نه عمامه (مثل کلاس قبلی)، نه لباس مخصوص، نه چيز ديگه. يه آدم شوخ و سرحال بود و وسط کلاس کلی خندوندمون. بهم چسبيد. با يکی از دوستام رفته بودم که باهاش احساس راحتی ميکنم.
شب رفتم پيش مادر و پدرم. بعد از شام و يه دوش يه جلسه Reiki برای مادرم داشتم. خيلی عالی بود. Reiki از جنس دوست داشتنه. از جنس care کردن برای يه نفر ديگه، در يه سطح عميق. بيشتر از يک ساعت طول کشيد. آرنج و پشت مادرم درد داشت. روی اونجا ها بيشتر موندم. بعدش احساس خوبی داشتم. اون هم همينطور. از اينکار خوشم مياد. شنبه يه Reiki Exchange ديگه هست. توی يه مرکز ژاپنی. اونجا رو دوست دارم. روح ژاپنی رو دوست دارم."


اين متن رو استاد عزيز مازيار در وبلاگشون نوشتن و ما رو در كف اون جلسه قرار دادن. از استاد مازيار خواهشمندم بخشي از اين تجربيات خودشون رو بيشتر به‌ما توضيح بدهند تا مستفيذ شويم:

"ديشب برای دومين بار رفتم يوگا. ترکيبی بود از Hatha و يه نوع ديگه که اسمش يادم نموند..."

استاد ممكنه اسم دومي رو هم به‌يادتون بياريد؟ براي من خيلي مهم شده اين نوع دوم. چون وقتي نوع اولش رو رفته بودين دفعه قبل انقدر حال نداده بود بهتون.


"خيلی چسبيد..."

اين چيزي كه چسبيد چه چيزي بود استاد؟ به كجا چسبيد؟ چرا چسبيد؟ چه مدت زماني چسبيده بود؟ آيا ور اومده الان يا خير؟ به همه مي‌چسبد يا فقط به شما چسبيد؟


"خانمی که معلم بود چيزی از جنس رسم و رسوم نداشت. نه عمامه (مثل کلاس قبلی)، نه لباس مخصوص، نه چيز ديگه...."

آيا اون خانوم محترم جنس ديگه‌اي داشتن كه چسبيده بود به‌شما؟ آيا مطمئن هستيد كسي كه اون عمامه سرش بود خانومه بود نه شوهرش (چون تو نور كم شمع ممكنه اشتباه كرده باشيد)؟ فرمودين كه ايشون نه‌تنها لباس مخصوص تنشون نبوده، بلكه چيز ديگه‌اي هم نبوده (نقل به مضمون!). ممكنه استاد دفعه ديگه ما رو هم با خودتون ببرين به اين مجلس روحاني؟ من از تلفيق Hatha و يه چيزه ديگه (!) خوشم اومد. آيا اين معلمي كه فرمودين كلاس خصوصي هم دارند يا خير؟ آيا در كلاس‌هاي خصوصي ايشان عمامه به‌سر هم حضور دارند يا تنها تشريف مي‌آورند؟ آيا در اون مجلس هوا گرم بوده يا تو اون روش "يه چيز ديگه" رسمه كه چيزي نباشه تن ايشون؟

"يه آدم شوخ و سرحال بود و وسط کلاس کلی خندوندمون..."

البته واضحه كه ايشون چون چيزي از جنس رسم و رسوم نداشته‌اند و نه لباس مخصوص و نه چيز ديگه تنشون نبوده، لبخند بر دهان هر مومني و به‌خصوص مومنيني چون شما مي‌آورند. استاد آيا هنگام اين خنده مبارك بر دهان شما، آب هم بر لب و لوچه شما آويزان بود يا خير؟ آيا ايشان همين‌جوري شوخي‌شوخي چيزي بر تنشون نبوده يا جدي؟ آيا وقتي ايشان سرحال نباشند هم به‌همين وضعيت تشريف مي‌آورند؟ اسم درس ايشان چه بوده است؟ استاد... آيا واقعا چيز ديگه‌اي هم تنشون نبود علاوه بر نه لباس مخصوص؟؟؟... (زهي سعادت!) البته لباس مخصوص (!) هم بد نيست قبل از "نه‌ چيز ديگه"!

"بهم چسبيد..."

گويا اين چيز چنان به استاد چسبيده كه با گفتن يك بار چسبيدن هنوز حق مطلب ادا نشده و لازم بوده يك بار ديگر يادآوري بفرمايند كه چسبيده اون قضيه. البته من هم به استاد حق مي‌دم. اين روش "يه چيزه ديگه" چيز چسبيدنيه به‌خصوص وقتي لباس تن استادت نباشه و سرحال بياردت! مطمئنا اگر ما هم در اون جلسه روحاني حضور داشتيم به‌ما هم مي‌چسبيد. استاد هنوز ول نكرده اون چيزي كه چسبيده؟... جسارتا يه سئوال داشتم... استاد مازيار، آيا استاد محترمه به‌شما چسبيد يا يه چيز ديگه؟

" با يکی از دوستام رفته بودم که باهاش احساس راحتی ميکنم..."

البته وقتي آدم مي‌ره جلسات تلفيق يوگا و "يه‌چيز ديگه"، بهتره با يكي از دوستان بري كه باهاش احساس راحتي كني. يادش به‌خير... استاد هميشه اين‌جور وقت‌ها بامعرفت بود و اين‌جور جلسات عرفان رو با يكي از دوستان كه باهاش احساس راحتي مي‌كرد برگزار مي‌كرد.

"شب رفتم پيش مادر و پدرم. بعد از شام و يه دوش يه جلسه Reiki برای مادرم داشتم. خيلی عالی بود. Reiki از جنس دوست داشتنه. از جنس care کردن برای يه نفر ديگه، در يه سطح عميق. بيشتر از يک ساعت طول کشيد. آرنج و پشت مادرم درد داشت. روی اونجا ها بيشتر موندم. بعدش احساس خوبی داشتم. اون هم همينطور. .."

استاد شانس آوردي كه در مورد كس ديگه‌اي ننوشته بودي اين مطلب رو و فقط يك سئوال دارم كه يه سطح عميق چه‌جور صيغه‌ايست؟ آيا در فضاي ريماني قابل توصيفه و يا يكي از المان‌هاي جهان با بعدهاي متعدده كه در اون مرزهاي فيزيك و عرفان در هم آميخته مي‌شوند؟

"از اينکار خوشم مياد..."

البته كه بايد خوشتان مي‌آمده استاد. از چسبيدنش معلوم بود.

"شنبه يه Reiki Exchange ديگه هست. توی يه مرکز ژاپنی. اونجا رو دوست دارم..."

از فحواي كلام استاد برمياد كه ايشون ديگه طلبه شدن و هر شنبه پايه‌بندري تشريف مي‌برند جلسه تلفيق يوگا و "يه‌چيز ديگه" و البته كه در معيت يكي از دوستان خواهند بود كه باهاشون احساس راحتي كنند. اين‌طور كه مشخصه در مراكز ژاپني هم "جنس رسم و رسوم" ندارند و "نه چيز ديگه". اين تلفيق داره جهاني مي‌شه از شدت سيل پيوستن رهرواني چون استاد به‌اين مكتب. به‌قول قدما: درس استاد چو بود زمزمه محبتي/جمعه به‌مكتب آورد طفل گريزپاي را

" روح ژاپنی رو دوست دارم."

البته سلايق متفاوت است و ايشون ژاپنيش رو دوست دارند اما بنده جسارتا نيكول كيدمن را ترجيح مي‌دهم. البته در "لباس مخصوص" هم برام كافيه به‌شرطي كه زياد كلفت نباشه و مثل استاد "نه‌چيز ديگه" از سر ما زياديه. استاد آيا از روح ژاپني شبيه توشيرو ميفونه هم خوشتون مياد؟

خواهش: استاد، جسارته اما يكي از دوستان من كه اتفاقا با شما هم احساس راحتي مي‌كنه چند وقته بواسيرش عود كرده. ممكنه كه رو اون قسمت دوستم در يه سطح عميق متمركز شين و Care كنيد؟ نيم‌ساعت هم كافيه. اجرتون با توشيروميفونه!...

بعضي سوتي‌ها هست كه اگر بخواهي لاپوشوني كني بدتر مي‌شه داستان و هر قدر كه ماله بمالي بدتر گند كار در مي‌آد. يه نمونه‌اش همين تولد آرتميس. خودش بدون اينكه بدونه موجب شده چند روزه ما قاط بزنيم گرچه معلوم بود كه تولدش باعث دردسر خيلي‌ها قبل از ما شده و ما هم آخريش نيستيم.

داستان از اين قراره كه تولد ايشون سوم فروردين هستش و من قبل و بعد عيد اينترنت نداشتم. از طرفي هفته اول عيد هم تهران نبودم. وقتي هم كه برگشتم دردسر تميزكردن خونه رو داشتم. حالا فكرش رو بكنيد كه وسط همه اين بدبختي‌ها، هر روز يادم بياد كه تولد اين عليامخدره است! هميشه هم به‌خودم گفتم كه حالا براش يه تبريكي چيزي مي‌فرستم، هميشه هم يه چيزي شده كه يادم رفته. وقتي هم يادم اومده انقدر تو موقعيت‌هاي بي‌ربط و نامربوطي بوده كه دوباره يادم رفته! (حالا اين همه وقت تولد نمي‌دونم اين چه‌فكري كرده پيش خودش وسط عيد اومده اين دنيا).

حالا از يه‌هفته بعد از تولدش مونده بودم چي بگم بهش. بگم تولدت مبارك بود يه‌هفته پيش؟ خودم رو بزنم به‌اون راه كه مثلا يادم رفته؟ يه داستان بسازم بس سوزناك كه خالي ببندم واسش؟...

(يادش به‌خير! قديما چه‌قدر راحت بهانه جور مي‌كرديم. الان ديگه كم مي‌آرم!)...

Tuesday, March 29, 2005


ديروز صبح از فرصت خلوتي روزهاي عيد استفاده كردم و رفتم تعميرگاه ماشين براي سرويس. با توضيحاتي كه تعميركار بهم داد، فهميدم كه چون قسمت عمده اين قطعات توسط كارگاه‌هاي بسيار كوچك و هيئتي كه آشناهاي شركت‌هاي سايپا و ايران خودرو هستند ساخته مي‌شوند، بلافاصله پس از خريد خودرو مي‌بايست تعويض و تعمير شوند. از جمله چهار تا لنت ترمز چرخ‌هاي ماشين نو كه كمتر از چهارهزار كيلومتر كار كرده‌ و از زمان خريد تا الان همگي جيغ مي‌زدند و اعصاب همه را به‌هم مي‌ريختند. وقتي پانزده هزار تومن پول بي‌زبون را به‌طرف دادم، دوستانم بهم گفتن كه تازه بايد برم كمك‌فنرها و باطري ماشين را هم عوض كنم كه خودش بالاي صدهزار تومن مي‌شه. يعني ماشيني كه به دوبرابر قيمت واقعي خريدي، بايد همه چيزش رو عوض كني و باز هزينه كني تا آچاركشي دائم بشه و آخرش هم نفهمي سوار ماشين هستي يا الاغ...

يكي از آشنايان ما در دوبي يك ماكسيماي يك‌سال كاركرده داره و كلي خجالت مي‌كشه از اين موضوع چون اونجا اين ماشين از مد افتاده است و ديگه قيمتي نداره طوري كه اگر بخواد اونو دست دوم بفروشه، اونقدر قيمتش پايينه كه اصلا بهتره بذاره كنار خيابون. حجم موتور و مشخصات فني ديگه اين ماشين هم كه معرف حضور همه هست. اون موقع ما تو ايران بايد بابت آشغال پرايد و پيكان دست دهم چقدر بايد پول بديم. در صورتي‌كه بهتر بود اصلا اين كارخونه‌هاي آشغال‌سازي رو تعطيل مي‌كرديم و با قيمت واقعي همون ماشين‌هاي آخرين مدل خارجي رو وارد مي‌كرديم تا جلوي هزينه‌ها رو بگيريم، مشتري‌ واقعا سوار ماشين بشه نه الاغ‌نما، آلودگي‌هاي محيطي رو كاهش بديم و قيافه شهرمون از ريخت اين پيكان و پرايد خلاص شه.

وقتي در مورد اين موضوع با دوستان صحبت كرديم، سه عامل اصلي رو براي عدم انجام اين مسئله عنوان كردن:
1- كارخونه‌هاي ماشين‌سازي ايران و كارگاه‌هاي وابسته به‌اونها جزو معدود فرصت‌هاي اشتغال‌زايي در كشور هستند.
2- مسئولين اميد دارند كه بتونن از صادرات اونها درآمدزايي كنن (آخه قراره پيكان ما با لكسوس رقابت كنه!)
3- بالاخره يه عده دارن از اين بازار بسته و بدون رقيب خودرو در ايران نون اضافه مي‌خورن (فكر كنم اين دليل شماره يك بود كه ما براي نشون دادن حسن‌نيت خودمون كرديمش سوم)

امارات تاريخش 30 ساله است، جمعيتش 3 ميليون نفره كه 80 درصدش مهاجراي خارجي هستند، مساحت كل اون قد يك استان ماست، غير از شن و نفت فقط شتر و بز داره، صاحبينش عرب‌هاي متصف به اون صفت معروف هستند كه وقتي خودشون و خانواده‌هاشون رو مي‌بيني كه از برج زيبا و ساخته شده با آخرين تكنولوژي بيرون ميان و از ماشين آخرين مدلشون پياده مي‌شن، ريخت، لباس، فرهنگ و رفتارشون جوريه كه انگار تو خيمه زندگي مي‌كنن و پشت شتر مي‌شينن. كشورشون هيچ قانون خاصي نداره غير از قانون شرع براي احكام جزايي، قانون تجارت و قانون مالكيت كه خوب براي خودشون سود رو كنار مي‌ذاره. حتي اين كشور مسئولي براي دخالت در امور مالي و ارزي رو نداره و به‌همين علت هم تو اين كشور از وقتي يادشونه، صد دلار آمريكا سيصد و شصت و پنج درهم بوده در صورتي‌كه تو كشور ما با وجود صد دستگاه نظارت بر ارز، پنجاه جور قيمت دلار هست و گرون‌ترين قيمت دلار در كشور باز از هم‌ارز خارجش ارزون‌تر و بي‌ارزش‌تره (تو دبي هر دلار رو بايد 950 تومن بخري نه 890 تومن!). تنها هتل 7 ستاره دنيا رو داره و الان داره هشتمين عجايب دنيا رو مي‌سازه (جزيره نخل) كه از كره ماه ديده مي‌شه.
اين كشور-گونه ادعاي جزاير سه‌گانه ايران رو داره، با 30 سال تاريخ داره اسم خليج‌فارس رو تو دنيا مي‌كنه خليج‌العربي (معذرت مي‌خوام كه اين اسم رو نوشتم) و ايراني‌هاي سرمايه‌گذار در دوبي رو هم داره تو اين راه با خودش همراه مي‌كنه. به‌اين علت كه مسئولين ما آن‌چنان از خودشون لياقت نشون دادن كه سرمايه‌دار‌هاي ما امنيت اون شبه-كشور رو بيشتر از خودمون مي‌دونن و ترجيح ‌مي‌دن چشم بر اسم خليج ببندن. اونا مي‌دونن كه اگر سر اين قضايا جنگي چيزي راه بيافته، مهاجراي ايراني فقط نگران سرمايه و اقامت خودشون هستن. جوري روساي ما دورانديشي و زرنگي نشون دادن كه بعد از بيست-سي سال نتونستيم يه فرودگاه مافنگي بسازيم و سود ترانزيت منطقه رو دو دستي داديم به فرودگاه دوبي نصف كرج ما با چهل و سه گيت پروازي!!! و آخرش جوري توريسم رو گسترش دادن كه از آب شور و شن‌خالي پول در ميارن و مقادير معتنابهي از سرمايه‌هاي مملكت ما رو اينجوري از چنگمون در مي‌آرن و ما تخت‌جمشيدمون با 2500 سال قدمت يك توالت عمومي آبرومند نداره...

فكر كنم اگر تموم كارگرهاي سايپا و ايران خودرو رو ببرن تو صنعت توريسم كه گل بكارن، هتل بسازن، خيابون‌ها رو تميز كنن و ... درآمد ملي بسيار بيشتر و راندمان تلاش بالاتري خواهيم داشت. درآمد ما از خودرو يك ‌هزارم توريسم هم نيست و جز حرص دادن مردم خودمون و ضرر واسه مملكت چيزي نداره. آنتاليا كه قد يك شهرستان ماست، حدود 60 هتل 5 ستاره داره و ما در كل كشور ايران 6 تا هتل حسابي نداريم. مسئولين محترمي كه بند سه اين دلايل شاملشون مي‌شه مي‌تونن سود بادآورده خودشون رو از طريق عوارض به ورود خودرو‌هاي خارجي تامين كنن و با اون سود، در صنعت توريسم سرمايه‌گذاري كنن. اگر نگران خرج شدن اون سود بادآورده هستند هم اشكال نداره، ما حاضريم اون دويست‌هزار تومني كه بايد در همون اول كار خرج ماشين آكبند در پيت اونا بكنيم رو بديم بهشون باهاش چند تا آجر بخرن هتل بسازن و درعوض خواهش مي‌كنم عبارت صنعت خودروسازي ايران رو ديگه استفاده نكنن...

راستي، مسئولين محترم خودروسازي... لطفا سي تا از اون كارگرهاي ساده خودتون رو كه مسئول آچاركشي هستند رو بفرستين فرودگاه. چون اين دوستان حتي عرضه سفت‌كردن پيچ‌هاي ماشين رو ندارن و تمام جون ماشين مي‌لرزه و صدا مي‌ده و ما بايد ده هزار تومن پول آچاركشي مجدد ماشين رو بديم. حداقل تو فرودگاه برن آثار چرك و كثافت رو از سالن فرودگاه پاك كنن. چون وقتي از فرودگاه خارج مي‌‌آيي مهرآباد، صحنه چرك در و ديوار و بو گند اونا مسافرا رو افسرده مي‌كنه...

Wednesday, March 16, 2005

چند وقت پيش (حدود يك سال پيش) اين عمو آرش ما يه چيزي نوشته بود در مورد اينكه خيلي شاكيه از اين نامه‌ها و آف‌لاين‌هاي تبريك عيد كه به‌صورت فله‌اي آدرس 50 نفر آدم رو تو يه‌دونه نامه مي‌ذارن و به‌همه يه‌جا تبريك مي‌گن. انگار اون موقع هم نوشته بود كه اصلا نمي‌خونه اينا رو و به‌عنوان تبريك قبول نداره. اين بحث دو جنبه داره:

1- جنبه آرشي قضيه: به‌جهنم كه قبول نداري و نمي‌خوني! اصلا مي‌خوام صدسال سياه عيدت مبارك نباشه و سال جديد بخوره تو سرت! امسال كوفت هم واست نمي‌فرستم.

2- جنبه رامتيني داستان: الان يه فهرست 130 نفره تو آدرس‌هام هست واسه نامه تبريك. اگه واسه هركدوم حداقل 5 دقيقه وقت بذارم (ببخشيد 129 نفر. آرش به جهنم بود!). مي‌شه 645 دقيقه يا به‌عبارتي 10 ساعت و 45 دقيقه. اين وسط 75 دقيقه غذا مي‌خوري و مي‌...شي! (بي‌ادبا!) مي‌شه 12 ساعت سرراست. جدا از اينكه ارزش هر كدوم از دوستان بسيار بيشتر از اين حرفاست، خوب 12 ساعت هم شوخي نيست!

3- جنبه ايراني موضوع: ما ايراني‌ها اگه اين عيد رو به‌نحو مقتضي به‌هم تبريك نگيم ماليديم بنابراين بايد اين تبريك رو گفت كه كنار اسمت چك‌مارك يك دوست باادب بخوره.

4- جنبه رئال تراژدي: عمرا هيچ كدوم از ما 12 ساعت نشينه كارت تبريك بفرسته و آرزوي سالي خوش بكنه واسه تك تك رفيقاش.

5- جنبه سورئال عمل: آرش امسال بايد بشينه و واسه همه شخصا و تك‌تك تبريك بفرسته. واسه زن و شوهرها هم جداجدا!

6- سئوال منطقي: خود اين آرش بي‌بته سال قبل نشست و 12 ساعت تبريك گفت به‌همه دوستا و فاميلاش؟

7- سئوال فلسفي: اصلا لازمه نيمي از روزتو تبريك بگي به كسايي كه خودشون دارن تبريك مي‌گن به‌بقيه و وقت ندارن آرزوي خوش‌تو رو درك كنن؟

8- سئوال ماترياليستي: اصلا اين تبريك توفيري داره به‌حال كسي؟

9- تجربه شخصي: گاهي وقت‌ها برعكسه اثر اين آرزو‌هاي خوش. سه‌سال پيش بهم عيد رو تبريك گفتن و آرزوي سالي خوش كردن واسم ازدواج كردم اون سال...

10- پيغام بيل‌گيتس: آرش... تو هم؟ ما خودمونو سرويس كرديم كارت زودتر راه بيافته اين بود جوابمون بي‌معرفت؟

نتيجه‌گيري عملي: بالشخصه اينجانب از طريق سه رسانه عمومي يعني آدرس‌هاي ايميل، آف‌لاين‌هاي ياهو و پيغام كوتاه موبايل به‌همه يه‌جا مي‌گم سال نو مبارك. هر كسي هم كه اين آرزوي گرم من بهش نرسيد مي‌تونه سرد شده‌اش رو از همين وبلاگ بخونه!

سال نو مبارك!

Wednesday, March 09, 2005


چند وقت پيش مقاله‌اي خوندم از آقاي سيد ابراهيم نبوي با عنوان برف سياه كه توي اون علاوه بر مواردي كه در خصوص فجايعي كه در ايران رخ ميده و عملا موجب شده كه ايراني جماعت چندان هم كه فكر مي‌كنه تو خونه خودش امنيت جاني نداشته باشه، مواردي بود در مورد بلاهت تاريخي ملت ايران. حالا چرا با اين غلظت نوشته "بلاهت ايراني" برمن پوشيده است چون ملت ايران تقريبا با 20 درصد بالا و پايين همون‌قدر ابلهه كه بقيه ملت‌ها هستند و به‌نظر من مي‌تونيم اون مقدار بلاهت مشترك رو به‌عنوان يك شيفت ساده در نظر بگيريم و بگيم انقدر بلاهت، بلاهت محسوب نميشه و از اون به‌بعد رو... حالا بگذريم...

اما كلا قضيه ديگه‌اي كه منو به‌فكر برد، داستان تنبلي فطري، حقه‌بازي، آدم فروشي و ديگر موارد ملت ايرانه كه تو اين مقاله بهش اشاره شده و ممكنه كه ما مصاديقش رو بسيار زياد دور و برمون ببينيم. به عنوان مثال در يك داستان ساده بازسازي خونه‌مون كه يه سه ماهي درگيرش هستيم، سعي كردم انواع اشكالاتي كه باهاش روبه‌رو شدم رو دسته‌بندي كنم:

1- سراميك و كاشي‌كاري: بدقولي، گران‌فروشي خدمات با سطح بسيار نازل، بي‌سوادي، عدم تخصص، عدم فهم الفباي ابتدايي كار، عدم وجود يك جو سليقه، تنبلي، بي‌حوصلگي، فرار از كار، لاپوشاني گندكاري‌ها و ...
2- رنگ‌آميزي: بدقولي، دروغ، تنبلي، دروغ، طمع، دروغ، دزدي از كار، دروغ، دزدي از رنگ، دروغ، دزدي از وقت، دروغ، دزدي از لوازم منزل، دروغ، بي‌سليقگي در كار، دروغ، بي‌غيرتي در شنيدن فحش‌ها و توهين‌ها، دروغ، كثافت‌كاري، دروغ، گران‌فروشي در كار، دروغ...
3- كابينت‌كاري: گران‌فروشي
4- كارگري نظافت: تنبلي، سهل‌انگاري، شلختگي، عدم توانايي، كثيف‌بودن، دزدي از كار و ...
5- تاسيسات: گران‌فروشي، بي‌سوادي، عدم دانش فني، عدم توانايي فني در برخورد با مسائل جديد، عدم درك از نقشه فني و ...

كه اين فهرست خودش يكي داستان است پر از آب چشم و شايد بتونم بعدا ازش يك كتاب كمدي-تراژيك در بيارم. علاوه براين مسائل هم درگيري‌هاي مالي و اداري براي سند زدن يك خط موبايل كه ملغمه‌اي بود از كثافت سيستم اداري ايران و يا معامله ساده ماشين كه باعث شد با يك موجود جالب كه كلكسيون متحركي از دروغ‌ها، كلاهبرداري‌ها، كلاشي‌ها، بي‌غيرتي‌ها، دزدي‌ها و ... بود آشنا بشم هم به اين فهرست اضافه كنيد.

راستش الان كه شروع كردم به‌نوشتن اين متن ديدم ممكنه كه قضاوت كردن در مورد اين موارد چندان عمل دقيقي نباشه و حتي شايد قابل قضاوت كردن نباشه. اما يك چيزي هست. فكر مي‌كنم كه بلاهت و كثافتي كه ملت ايران توش غوطه‌ور هستن چندان تفاوتي با بقيه جاها نداره اما در بعضي كشورهاي پيشرفته اين بلاهت و كثافت نهادينه شده و سيستم مخصوص به خودشو داره كه اون شيفت بلاهت رو به‌طور ضمني انجام مي‌ده. يعني چيزي تعريف شده به‌عنوان بلاهت جمعي كه همه بايد يك حداقل سيستم رو بپذيرند. در كشورهاي سيستماتيك براي غوطه‌ور بودن در كثافت برنامه زماني و مكاني هست و حداقل مي‌توني جايگاه خودتو ميون كثافت شناسايي كني ولي اينجا سيستم مقايسه‌اي براي درك قطر كثافت روت رو نداري و به‌همين علت معياري براي نزديك كردن خودت به سطح كثافت نداري.

ولي آقاي سيد ابراهيم نبوي تو يك چيزي كم لطفي كردن و اون هم يونيك و بي‌همتا بودن ملت ايران تو همين كثافت و بلاهته. بقيه كشورها يه بلاهت بي‌مزه دارن ولي مال ايراني‌ها خيلي غليظ‌تره و به‌سطح كيفي مناسبي رسيده كه بي‌انصافيه چشم بر روي اين مسئله بستن...

فكر كنم خود ايشون بوي كثافت ايراني هنوز توي دماغشه و فكر نكنم به‌اين زودي فراموش كنن... بوي كثافت ايراني چيزي نيست كه به‌راحتي از ياد بره و تو غربت هم تبديل مي‌شه به مرور نوستالژيك خاطرات...

بقيه مردم دنيا... همه اين داستان‌ها براي شما جوكه، اما براي ما خاطره‌است...


Wednesday, March 02, 2005

اگر به خانه من آمدي
براي من، اي مهربان
چراغ بياور
آن هم از نوع روستيك
با چوب روسي
به‌رنگ گردويي سوخته
كه به دكور خانه‌ام بيايد

دريچه هم نمي‌خواهم!

Tuesday, March 01, 2005

امروز ديدن قيافه نجارها و برق‌كارها بعد از تمام شدن كار دكوراسيون چوب و نور خونمون كه ساعت 8 شب وسط سالن ساكت ايستاده بودن و از ديدن نتيجه كار خودشون لبخند به‌لب داشتن، تمام خستگي كار 75 روزمو از تنم بيرون برد...

Monday, February 21, 2005

كم‌كم تعداد فحش‌هاي ناموسي كه شب و روز بابت كثافت‌كاري‌هايي كه سراميك و كاشي‌كارها تو خونه‌ام كردن بهشون مي‌دم، داره به‌تعداد سراميك‌ها و كاشي‌هاي خونم مي‌رسه.

Sunday, February 20, 2005

و عليكم بالقرائه مكتوبا و هو "گهواره گربه" اثر خامه تواناي كورت ونگات

Friday, February 18, 2005

وقتي كه بچه بودم عاشق كتاب‌هاي چارلز ديكنز، جك لندن و اميل زولا بودم كه همش در مورد كارفرماهاي كثيف و ظالم و كارگرهاي بدبخت و مظلوم بودند و همش فكر مي‌كردم كه مرده‌شور اين كارفرماها رو ببرند و آرزوي روزي رو داشتم كه وضع اونا خوب شه و تو رفاه باشند.

اما عجيب اينه اين چند وقته كه درگير كارهاي بازسازي خونمون بودم، اتفاقات و رفتارهايي از كارگرهاي بنا، سراميك‌كار، رنگ‌كار، تاسيسات و حتي رفت‌و‌روب ديدم و باهاشون برخورد كردم كه باعث شده افكار شيطاني به‌سرم بزنه.
الان بدجوري عقيده پيدا كردم كه حتي اگر وقتي دولت ديد وضع اين طبقه داره خوب مي‌شه بايد حتما برنامه‌ريزي كنه كه به نون شبشون محتاج شن! جدي مي‌گم!... اين طبقه به‌خصوص تو اين چند وقته كه وضع ساخت‌و‌ساز بد نبوده، وضعش بهتر شده و به‌علت اين‌كه فرهنگ لازم براي سير بودن و كار كردن رو نداشته، الان اصلا نمي‌شه باهاشون كار كرد. اگه كسي گرفتار اينا شده باشه متوجه مي‌شه كه من چي مي‌گم.

الان چون خيلي از دستشون عصبي شدم و زندگي شخصيم ديگه كم‌كم داره تحت‌الشعاع اين افراد كم‌سواد و (لااله‌الاالله...) ترجيح مي‌دم چيز بيشتري نگم كه يه وقت بحثي مي‌شه كه به‌يكي بر مي‌خوره اما اگه كسي حال بحث سياسي، اجتماعي و فلسفي در اين مورد داشت، من پايه‌ام تا گشنه نگه داشتن اين طبقه رو نهادينه كنم!!!

Tuesday, February 15, 2005

اي دختران و پسران جوان

هيچ چيزي تو ارتباط بين دو نفر بدتر از دروغ و بداخلاقي نيست. براي همين هم بداخلاقي وغرغر نكنيد تا دروغ نشنويد. از طرف ديگه هم يار شما گناهي نكرده كه دائم بداخلاقي و غرغر شما را تحمل كنه، براي همين:

1. اگر ازدواج نكرده‌ايد ازدواج كنيد بلكه اخلاق گندتان خوب شد.

2. اگر ازدواج كرده‌ايد برويد دكتر قرص اعصاب بخوريد چون بداخلاقي در ازدواج باعث بدبخت شدن طرفتون تو يه عمر مي‌شه. اون حيوونكي چه گناهي كرده گير شما افتاده و روزهاي زندگيش به‌گند كشيده مي‌شه؟

كنفوسيوس
تو قلب هر مرد فقط يك زن جا مي‌گيره

اونم به اين علته كه زن‌ها دراز مي‌كشند توش.
خانم‌ها ... لطفا جمع و جورتر بشينيد باز مسافر سوار شه!!!
اي ولنتاين‌هاي جهان دوستتان دارم!!!

اه ببخشيد...

اي ولنتاين من دوستت دارم!

)ولنتاين‌هاي جهان ناراحت نشويد شما را هم دوست دارم!(

Sunday, February 06, 2005

پرنده‌ها
به تماشاي بادها رفتند
شكوفه‌ها
به تماشاي آب‌هاي سفيد

زمين عريان مانده است و
باغ‌هاي گمان
و ياد مهر تو

اي مهربان‌تر از خورشيد...


بزرگترين مشكل من تو زندگيم اينه كه مشكل بزرگ تو زندگيم ندارم.
براي همين هم هست كه زندگيم بزرگ‌ترين مشكل زندگيم شده

زندگي آدم چه چرخه عجيبي داره

به همون اندازه‌اي كه قبلا راحت عاشق مي‌شدم الان راحت متنفر مي‌شم

عزيزم

چرا فكر مي‌كني كسي كه حتي از خودش خسته مي‌شه نمي‌تونه از زندگي خسته شه؟


يك نكته

هميشه در مورد چيزي اظهارنظر كنيد و يا تو اون دخل و تصرف كنيد كه مال خودتونه.
يا حتي بهتر از اون، اصلا كي گفته كه چيزهايي كه مال شما نيستند نيازي به دخل و تصرف شما دارند؟

آيا مي‌دانستيد؟...

كه كارخانجات بزرگ كاميون‌سازي و اتوبوس‌سازي در مورد محل قرارگيري اگزوز موتور ديزل آنها از يك قانون ساده استفاده مي‌كنند؟...

هميشه لوله اگزوز آنها طرف شيشه باز خودروي شماست كه در ترافيك يا پشت چراغ قرمز بغل آنها ايستاده‌ايد!

Tuesday, January 25, 2005

تمامي اين علائم براي يك درد هستند:

1- عرق سرد
2- ضربان قلب شديد
3- اضطراب در حد سكته قلبي
4- عدم امكان تمركز
5- لرزش دست و پا
6- گزيدن شديد لب
7- فرو كردن ناخن در پوست دست
8- احساس خالي شدن زير پا
9- سوزش چشم و احيانا اشك

تمام اين‌ها علائم حسادت بودند كه مسلما باعث هرگز نياسودن مي‌شوند...

Saturday, January 22, 2005

1- صداگيري دينام كه صدا مي‌دهد و موقع تغيير مقدار گاز و يا ايستادن شيهه مي‌كشد.
2- صداگيري داشبورد جلو كه موقع راه افتادن و تغيير شتاب غژغژ مي‌كند.
3- صداگيري كمك‌فنرهاي جلو و عقب كه موقع راه افتادن و تغيير شتاب غژغژ مي‌كنند.
4- صداگيري فرمان (يا جلوبندي) كه موقع چرخاندن فرمان خيلي صداي غژغژ مي‌دهد.
5- كمك‌فنر جلو سمت راننده تق‌تق مي‌كند.
6- موقع حركت، داخل اطاق دائم پر از صداهاي مختلف مي‌باشد (حتي از خود صندلي‌هاي جلو و دسته آيينه بغل).
7- هنگام راه‌افتادن، سيستم گاز و ترمز زير پا شل به‌نظر رسيده و بعضا صدا مي‌كند. همچنين موقع حركت در برخي مواقع چيزي به زير پاي راننده ضربه مي‌زند (ممكن است اگزوز باشد).
8- آمپر بنزين و يا باك مشكل دارد زيرا:
a. از وقت روشن شدن چراغ زرد اتمام بنزين، باك تنها 27-28 ليتر بنزين مي‌گيرد.
b. وقتي باك بنزين لبريز پر مي‌شود، آمپر بنزين يك‌هشتم باك (حدود 5 ليتر) را خالي نشان مي‌دهد (هيچ‌وقت آمپر باك بنزين را پر نشان نمي‌دهد حتي اگر باك لبريز باشد).
c. وقتي باك لبريز است، پس از طي 20 كيلومتر مسافت، آمپر بنزين 25 درصد باك را خالي نشان داده و همچنين پس از طي 80 كيلومتر، نصف باك را خالي نشان مي‌دهد. نيمه ديگر باك پس از طي حدود 200 كيلومتر خالي مي‌شود!
d. از هنگامي كه باك پر و لبريز مي‌گردد، پس از طي حدود 300 كيلومتر باك خالي مي‌شود.
9- مصرف ماشين زياد مي‌باشد (يك باك براي 300 كيلومتر).
10- سيستم گرم‌كن شيشه عقب مشكل دارد. تا به‌حال دو بار فيوز 15 آمپر گرم‌كن سوخته و تعويض شده است.
11- ميزان فرمان (فرمان انحراف دارد، خيلي لق مي‌زند و آزادي دارد).
12- رگلاژ در جلو سمت شاگرد كه مي‌بايست محكم و بعضا چند بار به‌هم زده شود تا بسته گردد.
13-شيشه پنجره عقب سمت شاگرد به‌سختي و با فشار زياد بالا و پايين مي‌شود (آن هم به‌صورت نيمه).

اينا گوشه‌اي از مشكلات ماشين وطني است كه بنده كمتر از سه هفته است تحويل گرفتم و براي آقاي گارانتي نوشتم. اين ماشين موقع تحويل شدن 11 تا از اين مشكلات رو داشت و دو تا ديگه‌اش هم تو اين سه هفته و پس از 800 كيلومتر راه رفتن به‌وجود اومد. آخرش هم معلوم نيست چند تاش رو درست مي‌كنن.

ايراني جنس ايراني بخر...