Monday, May 28, 2007

چند روز پيش يك دوره آموزشي مديريت پروژه از طرف شركت گذاشته بودن كه بعضي از مشخصاتش براي من جالب بود:
١- پانزده نفر از بچه‌هاي شركت براي اين دوره معرفي شده بودن و محل برگزاري دوره تو يه هتل خارج از محل شركت بود تا مطمئن باشن كه گرفتاري‌هاي شركت مزاحم دوره نمي‌شه.
٢- همراهان گروه استاد، دو نفر مهندس ارشد و يك نفر مدير بخش حضور داشتن. دو نفر مهندس ارشد براي كمك به استاد، تعريف از تجربيات شخصي در موارد مختلف و موارد عملي بود كه ممكن بود استاد فراموش كرده باشه. زيرزيركي هم همه بچه‌ها رو زير نظر داشتن و از همه يادداشت برمي‌داشتن كه وقتي به شو‌خي ازشون پرسيديم چي كار مي‌كنن توضيح دادن كه مديرهاي بعدي گروه، بخش، دفاتر و مناطق رو انتخاب مي‌كنن! وظيفه مديربخش نظارت بر كيفيت آموزش و بازي كردن نقش كارفرما در كارهاي گروهي بود. شركتي كه من براش كار مي‌كنم در حدود ٦٠٠٠ نفر كارمند در تمام قاره‌ها داره و مديربخش در اون به معناي مدير يك شركت متوسط مهندسي هستش.
٣- همون اول تمامي گروه‌هاي كاري مشخص شدن، روش تدريس به راي گذاشته شد و قوانين حين آموزش (موبايل، بيرون رفتن واسه دستشويي (!) و امتيازبندي رقابت‌ها) با راي‌گيري تصويب شدن.
٤- كلاس‌ها دقيقا هشت و نيم صبح شروع مي‌شد و دقيقا پنج بعدازظهر تعطيل مي‌شد. وقتي به خاطر يه كار بي‌ربط از استاد خواهش كردم كه ساعت چهارونيم كلاس رو ترك كنم، گفت اشكالي نداره ولي فردا بايد هر دو ساعت ٨ صبح و نيم ساعت جلوتر بياييم تا مطالبي رو كه از دست مي‌دم برام تكرار كنه! اين شد كه شرمنده اخلاق ورزشيش شدم و تا ساعت پنج نشستم سر كلاس.
٥- قسمت عمده كلاس به‌صورت سئوال و جواب و اينتراكشن بين بچه‌ها و مهندس‌هاي ارشد بود. در تمام مدت كلاس، يك نفر از ٥ مهندس ‌هاي ارشد و خود بچه‌ها به‌هم نگفتن ”اشتباه مي‌كني” يا ”جوابت اشتباهه”. بين كلاس‌ها از مديربخش درمورد اين رفتار (كه به‌نظر ما ايراني‌ها كاملا عجيبه!) پرسيدم و گفت كه واضحه كه بعضي‌ها ”جواب يك سئوال ديگه رو به‌جاي سئوال مطرح شده بدن” و خوب به‌هر حال چون جواب يه سئوال ديگه است دليل نداره كه اشتباه باشه! در تكميل حرف‌هاش هم گفت اين يك رويه در سيستم آموزشي هستش كه هيچ كس با جواب منفي و يا عكس‌العمل شديد مواجه نشه (اينا سوسولن و به عبارت اشتباه مي‌كني مي‌گن عكس‌العمل شديد!) تا هم حس اعتماد به نفس از بين نره و هم ”بتونن از نظرات اون شخص هميشه استفاده كنن”. درطي روز بارها مي‌بينين كه مهندس‌ها به رئيس‌شون و حتي كارفرما مي‌گن كه ما تو اين كار اشتباه كرديم و لازمه طرح رو عوض كنيم. همه هم با خنده قضيه رو حل و فصل مي‌كنن كه كسي مجبور نباشه به‌خاطر ترس از عكس‌العمل شديد مخفي‌كاري كنه و يا دروغ بگه كه دردسرهاي بعديش بيشتر بشه.
٦- اينجا اشتباهات وقتي به مرحله اجرا و قرارداد مي‌رسه كاملا حياتي مي‌شه و ممكنه يه خطاي كوچيك مهندسي منجر به پرداخت مبالغ نجومي از طرف شركت بشه كه به‌همين دليل تمامي شركت‌ها خودشون رو درمقابل اشتباه در طراحي و برآورد بيمه‌هاي سنگين مي‌كنن. اگه اشتباه ناجوري بكني كاملا محترمانه و با خنده ازت خداحافظي مي‌كنن و چون هر بار كه بخواهي جايي استخدام بشي تمام آمارت رو از كارفرماهاي قبليت مي‌گيرن، سخت مي‌توني اشتباهت رو جبران كني (بعضا بايد از جامعه مهندسي خداحافظي كني!). به همين علت همه تمامي مراحل كاري و ارتباطات كاري رو عجيب جدي مي‌گيرن. درحين صحبت و كار همه در حال خنده و خوش و بش هستن ولي هيچ مرحله كاري و كنترل كيفيت چشم‌پوشي نميشه.
حدود يك سال پيش كه واسه دومين بار تو عمرم مي‌خواستم از ايران خارج بشم، شب تو هواپيما اصلا خوابم نمي‌برد. يه فيلم ديده بودم و ساعت طرفاي ٣ صبح به وقت ايران بود. همه دور و برم خواب بودن و هواپيما هم تاريك بود و فقط از اين ستاره‌هاي الكي سقف كابين روشن بود.
واسه اولين بار اين آهنگ رو شنيدم و تو اون موقعيت بدجوري حالم رو به هم ريخت. امروز كه داشتم دوباره گوش مي‌دادم بهش، متن شعرش رو هم پيدا كردم.


James Blunt - High

Beautiful dawn - lights up the shore for me.
There is nothing else in the world,
I'd rather wake up and see (with you).
Beautiful dawn - I'm just chasing time again.
Thought I would die a lonely man, in endless night.

But now I'm high; running wild among all the stars above.
Sometimes it's hard to believe you remember me.

Beautiful dawn - melt with the stars again.
Do you remember the day when my journey began?
Will you remember the end (of time)?
Beautiful dawn - You're just blowing my mind again.
Thought I was born to endless night, until you shine.

High; running wild among all the stars above.
Sometimes it's hard to believe you remember me.

Will you be my shoulder when I'm grey and older?
Promise me tomorrow starts with you,

Getting high; running wild among all the stars above.
Sometimes it's hard to believe you remember me

Sunday, May 27, 2007

امروز دوباره نوشته برف سياه رو تو وب‌سايت ابراهيم نبوي خوندم. نبوي اين متن رو سال‌هاي قبل نوشته بود و امسال دوباره اون رو به ما يادآوري كرد و دوباره عين سال‌هاي قبل و با همون شدت همون جاي قبلي من رو سوزوند.

ما در ايران به علت ايزوله بودن و عدم تماس مستقيم با كشورهاي پيشرفته، مهم‌ترين پارامتر در زندگي خودمون و در نتيجه انتخاب مشي سياسي و اجتماعي حكومتمون رو فراموش كرديم: كيفيت زندگي

متاسفانه ما كيفيت زندگيمون رو به شدت پايين آورديم و اونقدر بهش عادت ميكنيم كه حتي پس‌رفت اون رو هم متوجه نميشيم. يك قسمت از متن نبوي خيلي به‌نظرم جالب اومد و اينكه ما اصلا از زندگيمون و حكومتمون چي مي‌خواييم؟ جدا از زندگيمون چي مي‌خواهيم كه بعد از ١٠٠ تا ١٥٠ سال تاريخ امروزيمون هنوز نتونستيم سيستم مناسب حكومتمون رو براي خودمون مشخص كنيم؟

Wednesday, May 16, 2007

اين رو امروز توي بازتاب خوندم:
از زمان اشغال عراق تاکنون، کمتر از چهارهزار نفر از نيروهاي اشغالگر صليبي کشته شده‌اند، اما بيش از دويست هزار نفر از غير نظاميان عراق، که بيشتر آنان را شهروندان عادي مردمان کوچه و بازار تشکيل مي‌دهد، به شيوه‌هايي بسيار وحشيانه مانند سر بريدن و يا بمب‌گذاري ماشين‌ها به قتل رسيده‌ يا نقض عضو شده‌اند؛ بنابراين، از همين دو جمله مي‌توان چنين قضاوت کرد که:
1ـ انتحاريون و تکفيريون در حقيقت به دنبال اخراج اشغالگران نيستند.
2ـ آنچه در رسانه‌هاي گروهي کشورهاي عربي و اسلامي از آن به عنوان مقاومت ياد مي‌شود، نه تنها يک مقاومت نزه، پاک و عادلانه نيست، بلکه با اصول اوليه انساني و اسلامي هم سازگاري ندارد و بيشتر به ژنوسيد و پاکسازي قومي و مذهبي شبيه است و تاکنون حوادثي به مراتب بدتر از آنچه در «رواندا» روي داده است تکرار مي‌شود.
اگر مقاومت ويتنام، مشروعيتي داشت و همه آزادگان جهان، پيروزي آنها را آرزو مي‌کردند، دست‌كم يک دليل آن اين بود كه از قانون و عرف مقاومت انساني پيروي مي‌شد. کشته شدگان غير نظامي به دست نيروهاي انقلابي مقاومت در کمترين حد ممکن بود و اين اشغالگران بودند که غير نظاميان را هدف قرار مي‌دادند. اخراج اشغالگران از راه‌هاي بسيار ساده‌تر و كم هزينه‌تري نيز عملي است. در هند و آفريقاي جنوبي، مقاومت منفي توده‌هاي مردم، رژيم‌ها را سرنگون كردند. در عراق 1920 علما با يك فراخوان عمومي و بدون خونريزي، بريتانيا را اخراج كردند و در جنگ عليه نازي‌ها نيز ارتش‌هاي مقاومت، تنها اهداف نظامي نازي‌ها را هدف قرار مي‌دادند، اما مقاومت در عراق يک استثناست! چرا‌‌؟ براي اينکه ‌ايدئولوژي انتحار و تکفير، يک ايدئولوژي مخرب، منحرف و غير انساني است که دوست و دشمن نمي‌شناسد.
درسته ٨ سال با هم دشمن بوديم و جنگيديم ولي واقعا شده ١٠ دقيقه خودمون رو جاي عراقي‌ها بذاريم؟ تاحالا فكر كرديم كه هيچ جاي كشور، شهر، محله و يا حتي خونه خودمون احساس امنيت نكنيم؟ از كنار هر ماشين پارك شده كنار خيابون با وحشت از انفجار رد بشيم؟ هر بار كه از خونه بخواهيم بريم بيرون طوري از همه خداحافظي كنيم كه ممكنه يك ساعت بعد يك نفر از خانواده‌مون رو ديگه نبينيم؟ هر روز كه بچه‌هامون ميرن مدرسه معلوم نباشه كه بعدازظهر سالم مي‌بينيمشون يا با بدن‌هاي تكه و پاره؟
نتيجه حماقت و جهل مي‌تونه خيلي چيزها باشه ولي اين وحشت‌ناك‌ترين عقوبتي هستش كه مي‌تونه بر سر احمق‌ها بياد... ملتي كه سرنوشت خودش رو نتونه تعيين كنه و كساني باشن كه به خاطر احمقانه‌ترين دليل ممكن يعني شيعه يا سني بودن هم‌ميهن‌هاي خودشون رو بكشن...
اين كثافت جهاد با هركسي كه مثل تو فكر نمي‌كنه، تروريسم به اسم اسلام و دعواي شيعه و سني به نام قرآن رو عربستان سعودي شروع كرد و هزينه‌هاش رو تا حالا پرداخت مي‌كنه. اين حماقت هم عينا توسط هيات‌هاي مذهبي و استشهاديون ايران داره ترويج مي‌شه. اگه جلوي تعفن تعصب شيعه-سني بازي از الان گرفته نشه، امروز عراق، فرداي ايرانه...
فكر كنم ديگه وقتش شده كه بين تماميت ارضي و امنيت ايران امروز و يا اينكه ١٤٠٠ سال پيش باغ فدك توعربستان مال كي بوده يكي رو انتخاب كنيم...

Friday, May 11, 2007

شب تعطيل
توت فرنگي
خامه زده شده با شكر
آهنگ ديازپام ١٠ محسن نامجو
الميرا بغلت
...اي چرخ بايست و اي زمان درنگ كن