Tuesday, January 24, 2006


يک روز از زندگي ايوان دنيسويچ:

از اون ساعت‌هاي 1 سخت بود...
از اون ساعت‌هاي 2 سخت بود...
از اون ساعت‌هاي 3 سخت بود...
از اون ساعت‌هاي 4 سخت بود...
از اون ساعت‌هاي 5 سخت بود...
از اون ساعت‌هاي 6 سخت بود...
از اون ساعت‌هاي 7 سخت بود...
از اون ساعت‌هاي 8 سخت بود...
از اون ساعت‌هاي 9 سخت بود...
از اون ساعت‌هاي 10 سخت بود...
از اون ساعت‌هاي 11 سخت بود...
از اون ساعت‌هاي 12 سخت بود...
از اون ساعت‌هاي 13 سخت بود...
از اون ساعت‌هاي 14 سخت بود...
از اون ساعت‌هاي 15 سخت بود...
از اون ساعت‌هاي 16 سخت بود...
از اون ساعت‌هاي 17 سخت بود...
از اون ساعت‌هاي 18 سخت بود...
از اون ساعت‌هاي 19 سخت هستش...
از اون ساعت‌هاي 20 سخت خواهد بود...
از اون ساعت‌هاي 21 سخت خواهد بود...
از اون ساعت‌هاي 22 سخت خواهد بود...
از اون ساعت‌هاي 23 سخت خواهد بود...
از اون ساعت‌هاي 24 سخت خواهد بود...

فردا هم خدا بزرگه... يه جايگزين بايد براي مهندسي پيدا کنم... ميرم رئيس گروه تلپ مي‌شم...

(توجه: در تهيه اين متن از نوشته‌هاي دوست عزيزم مازيار بهره فراوان برده‌ام)