Saturday, December 28, 2002


ساعت 3 يكي از دوستان بهم زنگ زد كه بيا امروز مراسم انتخاب بهترين وبلاگ فارسيه. من هم دور خودم چرخيدم كه اي داد چرا من جا موندم؟ چرا كسي بهم نگفته بود؟ به كي زنگ بزنم كه اونا هم بيان؟... انقدر از خودم سئوال كردم كه احساسم فروكش كرد. اون موقع بود كه از خودم پرسيدم بهترين وبلاگ؟ بهترين وبلاگ يعني چي؟ مراسم واسه چي؟ جايزه چي مي‌خوان بدن و به كي؟...

راستي... جايزه به چي؟...
به بهترين بغضي كه تو گلوت گره خورده؟
به بهترين اشكي كه موقع كم آوردن يه كلمه براي نوشتن از گوشه چشم بيرون مياد؟
به بلندترين خنده‌اي كه موقع خوندن مزخرفاتي كه نوشتي مي‌كني؟
به لرزون‌ترين انگشتي كه رو صفحه‌كليد مي‌خوره تا فريادش باشه؟
به طولاني‌ترين جمله‌اي كه از نوشتنش پشيمون مي‌شي و پاكش مي‌كني؟
به بهترين كامنتي كه دوستات برات مي‌ذارن و تا مغز استخونتو مي‌سوزونن؟
به بهترين جمله‌اي كه هر كلمه‌اش مثل ناخني مي‌مونه كه روي گونه‌ات مي‌كشي؟...

كي مي‌دونه واسه چي يه نفر فقط يه جمله نوشته "بر پدرشون لعنت..."؟
كي مي‌دونه واسه چي ساعت نوشتن يه متن 5 سحره؟
كي مي‌دونه واسه چي يه نفر 10 روزه كه چيزي نمي‌نويسه؟

پس بياييد بهترين فنجون رو انتخاب كنيم...
جايزه‌اش هم 1000 تا عدد بيشتر تو Total number of page views up till now...

Friday, December 27, 2002


يه بيماري عجيبي تو شركت ما شيوع پيدا كرده و بايد هر چه سريعتر يه فكري به حالش كرد. دوستان نشستن دارن حقوقشون رو مي‌گيرن و روزنامه مي‌خونن. وقتي كه مي‌بينين كارتون رو راه نمي‌اندازن، يه نفر كاري رو از بيرون ميارين تا كارتون رو انجام بده. همين موقع است كه دوستان روزنامه رو كنار مي‌ذارن كه:

"خوب اين پول رو به ما مي‌دادي و ما خودمون انجام مي‌داديم چون ما فلانيم و بيساريم"

من هم نفهميدم كه پس اين حقوقي كه دوستان آخر ماه نوش جان مي‌كنن مال چه كاريه؟ خوب اول از همه حقوق ماهيانه مال كار كردنه نه روزنامه خوندن. دوما هم كه اگر بنده اين پول رو هم اضافه‌تر بدم خدمتتون، به جاي يه روزنامه در روز، اون موقع دو روزنامه مي‌خونيد. همه هم مي‌دونيم كه اخبار اين چند وقته هم همش اعصاب خورد كنه. واسه همين هم بهتره اين دوستان يه روزنامه بخونن تا اعصابشون راحت‌تر باشه.

Thursday, December 26, 2002


دندونم درد مي‌كنه...
سرم درد مي‌كنه...
چشمم درد مي‌كنه...
معده‌ام هم درد مي‌كنه...
فرصت نكردم تو اين خراب شده چيزي بنويسم... چون چيزي نداشتم بنويسم.
امروز يه آقايي اومد سخنراني كرد كه ارزش افزوده توليد ديگه خيلي كمه. يا نوآوري كنيد و يا بازاريابي. هر كسي هم كه كامپيوتر بلد نباشه بي‌سواده...
امروز وقتي ازش پرسيدن تو انقلاب اطلاعات تكليف فرهنگ، اخلاق و هويت انسان چي ميشه گفت به هر حال نياز ما اينه... اقتصاد اينو ميگه...
اين آقا قبلا تو جبهه بود و مي‌جنگيد، رفت انگليس ديد كه...
امروز فهميدم كه عدد قراره به جاي ما حرف بزنه...
امروز فهميدم كه ما سر كار بوديم تا حالا...
امروز تعجب كردم كه چطور انسان تا حالا تونسته 3000000 سال بدون كامپيوتر زنده بمونه...
انسان قبلا آدم نبوده كه با الاغ مي‌رفته مسافرت...
امروز برام بديهي شد كه 0 و 1 تنها ارقامي هستند كه ارزش دارن...
يا هستي و يا نيستي...
بقيه كلمات ديگه تو اين انقلاب انفورماتيك تا وقتي كه تبديل به 0 و 1 نشن ارزش ندارن...
اما يادمه اون قديما يه چيزي يه جايي خونده بودم كه:
در آغاز كلمه بود...
و كلمه نزد خدا بود...
و كلمه خدا بود...

دندونم درد مي‌كنه...

Thursday, December 19, 2002


پيشنهاد مي كنم براي گناهكاراني كه جرمشان همچين يه كم سنگينه مجازات جديدي در جهنم وضع بشه به اسم آندوسكوپي معده!!! به اونايي كه يه كم كارهاي خوب هم كردن تخفيف بدن و يه آمپول لايت بي حسي بزنن كه نتونن دستشونو تكون بدن و لوله اي رو كه 1 متر رفته تو حلقشون از تو دهنشون بكشن بيرون! خوبي اين مجازات اينه كه هر لحظه دلتون (ببخشيد دلشون! شما كه ناف بهشتيد) مي خواد كه لوله رو بي اختيار قورت بدن تا تموم شه عذابش اما نميشه كه! يك متر لوله توي معده است و هنوز 2 مترش بيرونه! يعني هيچ اميدي نيست...

به اين روش ميشه اثر سرب مذابي رو كه قبلا ريختن تو حلقشون رو روي معده ديد و يا حتي با استفاده از يك لوله جنبي سرب مذاب رو همون موقع تزريق كرد به يه جاي خاص و به اين وسيله تكنولوژي عذاب جهنم رو بهبود بخشيد. وقتي هم كه مامور عذاب مربوطه داره لوله رو توي حلق و مري و معده گناهكار ننه مرده ميچرخونه تا مطمئن شه كه هيچ جاي طرف بي عذاب نمونده، دل و روده طرف ميخواد بياد تو دهنش و بخشي از سربهاي مذاب كه هنوز عمل نكردن، مري ايشون رو مورد عذاب قرار ميدن!

والرحم برحمتك يا ارحم الراحمين...

Tuesday, December 17, 2002


ديشب جاتون خالي رفتيم تالار رودكي براي ديدن يه كنسرت از كشور ايتاليا. جدا از اينكه واقعا زيبا بود، صندلي‌هاي اين سالن هم مسئله شد واسه ما. از وقتي كه يادمه صندلي‌هاي اين سالن هميشه چند تا شكسته داشته و هميشه رفقا مجبورن از هم دور بيافتن به‌خاطر صندلي شكسته بينشون و اگر سالن شلوغ باشه كه اصلا هيچ، همون صندلي شكسته هم بازارسياه پيدا مي‌كنه.

ديشب رديف جلوي ما يه خانم اومد بشينه رو يكي از همين صندلي‌ها كه تالاپ روي زمين ولو شد! جالبيش هم اينه كه همه با خنده برگزاركردن و بنده‌خدا مجبورشد جدا از بقيه بشينه. اين به كنار، مامورسالن اومد جلو مبادا كه كسي قر بزنه!!! چنان چشم‌غره‌اي به بنده‌خدا خانمه رفت كه همه لبخند‌زنان نشون‌دادن كه چيز مهمي نيست و پيش مي‌آد بالاخره!!!... و اما داستان ما از اون‌جاست كه بنده از دهنم دررفت: "خدا پدر و مادر وزارت‌ارشاد رو بيامرزه كه اين‌طور با ميراث‌فرهنگي همكاري مي‌كنه چون الان نزديك 3 ساله كه همين صندلي شكسته‌است و همينجوري دست نخورده مونده". آقا ما اينو گفتيم ديديم طرف ماموره شروع‌كرد به خودش مثل مارزخمي پيچيدن و آخرش نتونست بيشتراز 30 ثانيه دووم بياره و اومد بالاسر ما كه: "نه آقا وزارت‌ارشاد خيلي هم دمش گرمه. مهندس‌هاي ما هستن كه همش ادعا هستن و بي‌سوادا بلد نيستن صندلي درست كنن. ميان صندلي رو درست مي‌كنن و 1 ماه بعد خرابه دوباره!!!". فكر كنم وزيرارشاد باباش يا داداشش بود كه اين‌جور بهش برخورد.

ما و دوستمون هم براش توضيح داديم كه نه مجيد جان! اوني كه صندلي تعمير مي‌كنه نجار و آهنگره و نه مهندس و طرف هم كه انگار بو برده‌بود ما مهندسيم و مي‌خواست حتما يه توهيني به ما كرده‌باشه جواب‌داد: "نه اونا كه قديمي مي‌شن‌ به خودشون مي‌گن مهندس!!!". ما هم ديگه سربه‌سرش نذاشتيم. تمام مدت كنسرت هم رفت و اومد و موقع اجراي آهنگ با رفيقاش سروصدا كرد و حرف‌زد. آخر برنامه هم مجبور شدم زودتر از سالن برم بيرون و تو راهرو از همون آقا پرسيدم كه مي‌دونه وقتي با دوستاش اينجا حرف مي‌زنه و مي‌خنده صداش مي‌ره تو سالن جواب داد كه پس مي‌فرماييد لال شيم؟!!!...

ما كه نفهميديم بالاخره اين آقا تو اين سالن مسئول چيه؟ صندلي‌ها خراب بود، فرمودن تقصير مهندساي بي‌سواد تو تعمير صندليه! بلند حرف مي‌زد و مي‌خنديد موقع اجرا، چون نبايد لال بشه يه ساعت و نيم. وظيفه‌اش رسيدگي به مردمه و توهين مي‌كرد بهشون. پس حتما وزيرارشاد يا باباشه و يا داداشش كه اين‌بابا رو استخدام كرده و پول مردم رو مي‌ريزه تو حلقش. من كه ازاين‌ به‌بعد صداش مي‌كنم مسجدجامعي...

Monday, December 16, 2002


يه چيزي كه جديدا تو كار بهش دقت كردم، بالا رفتن توقع دوستان و همكاران نسبت به دستمزدشونه بدون كار كردن!!! اين مسئله رو تقريبا همگي يادمونه. مخصوصا شب عيد!!! ها ها ها... يادتون هست كه شب عيد همه كارمندهاي شركت دونه دونه يواشكي منتظر مي‌مونند كه سر رئيس خلوت شه و مي‌پرن تو كه: "ببخشيد يه عرضي داشتم..." و بعدش هم تقاضاي اضافه حقوق. اين مسئله فكر كنم تو خيلي از جاهاي دنيا وجود داره ولي تو ايران قضيه‌اش يه كم فرق مي‌كنه.

فرض كنيم يه پروژه‌اي اومده پيشتون و قراره كارشناس كه 5 سال از فارغ‌التحصيليش مي‌گذره از بيرون بگيرين. طرف بعد از هزار ناز و ادا حال مي‌ده بهتون و حدوداي نصفه‌شب باهاتون قرار مي‌ذاره كه بياد دفترتون. از يكيشون پاي تلفن مي‌پرسين كه: "چرا قرار رو ساعت 8:30 شب ميذاري؟" جواب مي‌ده كه: "آخه سرم شلوغه". شما هم درجا خدمتشون عرض مي‌كنيد: "حالا كه سرتون شلوغه ما هم مزاحمتون نمي‌شيم". 10 دقيقه بعد زنگ ميزنه كه: "3 تا قرارمو كنسل كردم و مي‌تونم ساعت 3 بعدازظهر بيام!!!" (تا اين جا 5:30 ساعت تخفيف داد!). ازشون مي‌پرسيد:" عزيزم شما كه به اين راحتي 3 تا قرارتو كنسل مي‌كني، انتظار داري بنده با شما كار كنم؟" و شما مي‌تونيد ايشون رو 2 ساعت بعد تو اتاقتون داشته‌باشين (اين ماجرا واقعي‌است و فقط به علل نامعلوم اسم‌ها حذف شده‌اند).

و حالا قضيه شيرين حق‌الزحمه!!! از ايشون مي‌پرسين كه: "ما چقدر به شما بدهكار خواهيم‌شد؟". ايشون پس از نيم ساعت سخنراني در باب اينكه اين كار خاصه، كسي تو اين باغ نيست غير من، الان 80 تا كار ديگه دارم، كلي هزينه دارم (بابت نوشتن 40 برگ گزارش، اون هم شب تو خونه، بدون نقشه‌كشي و هزينه‌ها بر عهده كارفرما!) و... ميگه 000/500/3 تومن بابت 6 ماه كار. اين ميشه ماهي 000/600 تومن. محض جسارت ميپرسين: "زياد نيست؟". ايشون هم كه بهشون برخورده كه ارزششون رو با پول مي‌سنجيد (!) كلي درباره 6 تا پروژه ديگه‌اي كه دستشه و هر كدوم دو برابر اين پول رو داره سخنراني مي‌فرمايند. دوباره به ايشون ميگين كه: "اگه سرتون شلوغه ما..." هنوز حرفتون تموم نشده كه معلوم مي‌شه 3 تاشو تحويل داده و 3 تاي ديگه هم منتظر نقشه است كه شروع كنه!!! جسارتا از ايشون برنامه حضور در شركت رو مي‌پرسين و درحالي كه با تعجب بهتون نگاه مي‌كنه مي‌گه: "نه من تو خونه كار مي‌كنم". به پاش مي‌افتين كه: "عزيزم اين پروژه 80 جور كار داره اگر خونه بشيني كه نمي‌شه" و طرف راضي مي‌شه 2 روز در هفته (معمولا 5 شنبه سرجهازي همه هست!) و روزي 3 ساعت حال بدن به شما تشريف بيارن. نكته جالب هم اينه كه تمام كاري كه ميكنن تو همون دو روز و روزي 3 ساعتيه كه شما دق ميكنين تا كار كنه. يعني 000/600 تومان براي 24 ساعت در ماه! آخرش هم ويراستاري با خودتونه چون طرف مهندسه و انشانويس نيست، تمام تايپش پاي خودتونه چون طرف تايپ بلد نيست، گرافها با خودتونه چون اكسل بلد نيست. گشتن تو اينترنت با خودتونه چون طرف خط نداره و ...

با يكيشون دودوتا چهارتا كردم و خودش شرمنده شد. اگر اين دوستان ماهي 3 جا مشغول باشن، به هر جا روزي 3 ساعت بيشتر نميرسه و با اين حساب درآمدشون از هر جا حدود 000/400/5 تومان خواهد شد كه در حدود 000/800/10 تومان در ماه است در صورتي كه حقوق معادل چنين شخصي در يك شركت خصوصي در حدود 000/350 تومان در ماه است!!! آقايون و خانوما... چه بخواهيم و چه نخواهيم تو مملكتي زندگي مي‌كنيم كه سطح درآمد پايينه. هر قدر هم كه زور بزنيم بتونيم دوبرابر بقيه همكارامون در بياريم. اما اين جور چند جايي كار كردن و چند جايي پول گرفتن نه تنها در درازمدت از كيفيت كار ما كم مي‌كنه، بلكه بدقولي‌هامون باعث مي‌شه كارفرماها بپرن. همه هم پيش خودمون مي‌دونيم كي و چي هستيم. مي‌دونيم تو دانشگاه چي بهمون ياد دادن و چي خودمون ياد گرفتيم. ميدونيم كه اين روش كار كردن فقط مال دوران قحط‌الرجال الانه. 3 سال بعد ديگه اينطور نيست. اون موقع چي‌كار ميكنيم؟...

به‌خدا يه جا كاركردن در دراز مدت به نفع همه ماست. همه ازش سود مي‌بريم. هم كانون‌هاي علمي و مهندسي رو تقويت مي‌كنيم و هم از اين بازار بلبشو خلاص مي‌شيم. تقاضاي اضافه حقوق هم جاي خودش... راستي داره آخر سال مي‌شه... برم سر راه رئيس واسه اضافه حقوق...

Thursday, December 12, 2002

اين هم اولين برف... ذوق بيدار شدن از خواب و ديدن اولين برف تو دل همه ما هست. يادتونه مادر و پدرتون صداتون مي كردن كه پاشو داره برف مي ياد؟ كنجكاوي ديدن برف يادتونه؟ چند بار سرتونو بالا گرفتين تا برف روي صورتتون بشينه؟ چند بار صداي خرد شدن برف تازه ضخيم رو زير پاتون حس كردين؟ چند بار به سفيدي برف حسادت كردين؟



راستي... تا حالا تونستين از بارش برف اينجوري عكس بگيرين؟ تا حالا تو عكساتون دونه هاي برف افتادن؟... من كه خودمو كشتم تا اين شد