Thursday, July 15, 2004

ساعت 1 صبحه و ابرهاي بيرون قرمزن. داره بارون لطيفي مي‌زنه و بوي سنگ و خاك و نم همه‌جا رو برداشته. به‌هر زبوني كه بخوام بگم دوستت دارم از صداي بارون قشنگ‌تر نمي‌شه. پس فقط به باروني كه از بالا مي‌ريزه نگاه مي‌كنم و دعا مي‌كنم كه الان اونم صداي بارون رو بشنوه...

No comments: