Friday, February 18, 2005

وقتي كه بچه بودم عاشق كتاب‌هاي چارلز ديكنز، جك لندن و اميل زولا بودم كه همش در مورد كارفرماهاي كثيف و ظالم و كارگرهاي بدبخت و مظلوم بودند و همش فكر مي‌كردم كه مرده‌شور اين كارفرماها رو ببرند و آرزوي روزي رو داشتم كه وضع اونا خوب شه و تو رفاه باشند.

اما عجيب اينه اين چند وقته كه درگير كارهاي بازسازي خونمون بودم، اتفاقات و رفتارهايي از كارگرهاي بنا، سراميك‌كار، رنگ‌كار، تاسيسات و حتي رفت‌و‌روب ديدم و باهاشون برخورد كردم كه باعث شده افكار شيطاني به‌سرم بزنه.
الان بدجوري عقيده پيدا كردم كه حتي اگر وقتي دولت ديد وضع اين طبقه داره خوب مي‌شه بايد حتما برنامه‌ريزي كنه كه به نون شبشون محتاج شن! جدي مي‌گم!... اين طبقه به‌خصوص تو اين چند وقته كه وضع ساخت‌و‌ساز بد نبوده، وضعش بهتر شده و به‌علت اين‌كه فرهنگ لازم براي سير بودن و كار كردن رو نداشته، الان اصلا نمي‌شه باهاشون كار كرد. اگه كسي گرفتار اينا شده باشه متوجه مي‌شه كه من چي مي‌گم.

الان چون خيلي از دستشون عصبي شدم و زندگي شخصيم ديگه كم‌كم داره تحت‌الشعاع اين افراد كم‌سواد و (لااله‌الاالله...) ترجيح مي‌دم چيز بيشتري نگم كه يه وقت بحثي مي‌شه كه به‌يكي بر مي‌خوره اما اگه كسي حال بحث سياسي، اجتماعي و فلسفي در اين مورد داشت، من پايه‌ام تا گشنه نگه داشتن اين طبقه رو نهادينه كنم!!!

No comments: