شنبه روز بدي بود
روز بيحوصلگي
وقت خوبي كه ميشد
غزلي تازه بگي
ظهر يكشنبه من
جدول نيمه تموم
همه خونههاش سياه
روي خونه جغد شوم
صفحه كهنه يادداشتهاي من
گفت دوشنبه روز ميلاد منه
اما شعر تو ميگه كه چشم من
تو نخ ابره كه بارون بزنه
آخ اگه بارون بزنه
آخ اگه بارون بزنه...
غروب سهشنبه خاكستري بود
همه انگار نوك كوه رفته بودن
به خودم هي زدم از اينجا برو
اما موش خورده شناسنامه من
عصر چهارشنبه من
عصر خوشبختي ما
فصل گنديدن من
فصل جون سختي ما
روز پنجشنبه اومد
مثل سقائك پير
رو نوكش يه چيكه آب
گفت بهمن بگير، بگير...
جمعه حرف تازهاي برام نداشت
هر چي بود، پيشتر از اينها گفته بود...
No comments:
Post a Comment