بعضي سوتيها هست كه اگر بخواهي لاپوشوني كني بدتر ميشه داستان و هر قدر كه ماله بمالي بدتر گند كار در ميآد. يه نمونهاش همين تولد آرتميس. خودش بدون اينكه بدونه موجب شده چند روزه ما قاط بزنيم گرچه معلوم بود كه تولدش باعث دردسر خيليها قبل از ما شده و ما هم آخريش نيستيم.
داستان از اين قراره كه تولد ايشون سوم فروردين هستش و من قبل و بعد عيد اينترنت نداشتم. از طرفي هفته اول عيد هم تهران نبودم. وقتي هم كه برگشتم دردسر تميزكردن خونه رو داشتم. حالا فكرش رو بكنيد كه وسط همه اين بدبختيها، هر روز يادم بياد كه تولد اين عليامخدره است! هميشه هم بهخودم گفتم كه حالا براش يه تبريكي چيزي ميفرستم، هميشه هم يه چيزي شده كه يادم رفته. وقتي هم يادم اومده انقدر تو موقعيتهاي بيربط و نامربوطي بوده كه دوباره يادم رفته! (حالا اين همه وقت تولد نميدونم اين چهفكري كرده پيش خودش وسط عيد اومده اين دنيا).
حالا از يههفته بعد از تولدش مونده بودم چي بگم بهش. بگم تولدت مبارك بود يههفته پيش؟ خودم رو بزنم بهاون راه كه مثلا يادم رفته؟ يه داستان بسازم بس سوزناك كه خالي ببندم واسش؟...
(يادش بهخير! قديما چهقدر راحت بهانه جور ميكرديم. الان ديگه كم ميآرم!)...
No comments:
Post a Comment