There is a good old barber in some city in the US. One day a florist goes to him for a haircut. After the cut, he goes to pay the barber and the barber replies: "I am sorry. I cannot accept money from you. I am doing community service."The florist is happy and leaves the shop.The next morning when the barber goes to open his shop, there is a thank you card and a dozen roses waiting at his door.
A policeman goes for a haircut and he also goes to pay the barber after the cut. But the barber replies: "I am sorry. I cannot accept money from you. I am doing community service."The cop is happy and leaves the shop.The next morning the barber goes to open his shop, there is a thank you card and a dozen donuts waiting at his door.
An Iranian software engineer goes for a haircut and he also goes to pay the barber after the cut. But the barber replies: "I am sorry. I cannot accept money from you. I am doing community service." The Iranian software engineer is happy and leaves.The next morning when the barber goes to open his shop, guess what he finds there?
Can you guess?
Do you know the answer yet?
Come on, think like an Iranian...
A dozen Iranians waiting for a free haircut!
Sunday, August 28, 2005
Friday, August 26, 2005
ديروز مريم رو برديم فرودگاه جديد تا مغزش فرار كنه. برعكس تمام منتقدين و غرغركنندگان رسمي و غير رسمي كه ميخوان تلاشهاي گسترده مسئولين براي انتقال پروازهاي تهران از مهرآباد به اونجا رو زير سئوال ببرن، من كاملا از اين طرح دفاع ميكنم و بهنظرم در نوع خودش يكي از بهترين و ثمربخشترين طرحهاي تاريخ ايرانه. از وقتي كه بهقصد اين فرودگاه پاتون رو از خونه ميذارين بيرون، تمام مسير و در و ديوار ميتونه تمامي دلايل شما رو براي فرار از اينجا تاييد كنه، اين طرح يكجا و بهتنهايي ميتونه تمام فك و فاميلها و دوستايي كه به شما فحش ميدن كه چرا دارين ميرين رو توجيه كنه و دست آخر هم غم و غصه اطرافيان و خودتون براي جدايي كمتر ميشه و همه پاي هواپيما از صميم قلب خوشحالن كه دارين ميرين و كسي حتي يه قطره اشك هم نميريزه.
دوستاني كه شنيدهاند فاصله "تهران تا فرودگاه در اتوبان تهران-قم سي و چند كيلومتر است" حواسشون رو جمع كنن. البته مسئولين دروغ نگفتهاند چون واقعا وقتي از عوارضي تهران-قم رد ميشين سي و چند كيلومتره ولي براي رسيدن به اون سي و چند كيلومتر مجبورين حدود چهل تا پنجاه كيلومتر تو ترافيك تهران برين تا برسين به عوارضي! من سه بار تاحالا رفتم اونجا و موقع راه افتادن كيلومترشمار ماشين رو صفر كردم و وقتي برگشتم خونه كمتر از 150 كيلومتر رو نشون نداده و بنزين تو باك ماشين نصف شده! يعني يه رفت و برگشت شما از تهران به فرودگاه تهران به اندازه يه سفر به نواحي شمالي کشور طولشه!
ولي اصلا نگران طولاني بودن مسير نباشيد چون مسير اصلي رسيدن به اول اتوبان قم، اتوبان آزادگان هستش و يكي از خوبيهاي اين اتوبان اينه كه از ترس و وحشت نزديكي ملكالموت به خودتون اصلا فرصت نميكنيد براي دوري عزيزتون ناراحت باشين. سرعت متوسط ماشينها در اين اتوبان 110 كيلومتردرساعت به بالاست. البته خودروهاي كوچك همه 130 به بالا ميرن ولي تعدد ماشينهاي سنگين مثل كاميون و تريلي كه با 100 كيلومتردرساعت حركت ميكنن و از ميون ماشينهاي ديگه ويراژ ميدن اين متوسط رو پايين مياره! خلايقي هم كه فكر ميكنن كاميونها بدترين رانندهها هستن، فقط دارن گناهشون رو ميشورن. با يه آمارگيري تو اين جاده ميفهمين كه از لحاظ رانندگي كثافت، بدترينها بهترتيب عبارتند از: 1- وانتهاي زامياد و مزدا 2- پيكانهاي جوانان با لاستيك مارشال دور سفيد 3- پيكانهاي جوانان با لاستيك معمولي 4- تريليهاي بدون بار 5- تريليهاي با بار 6- حالا رسيديم به كاميونهاي خاور! فكر كنم نصف تصادفهاي منجر به مرگ تهران هم همينجا اتفاق ميافته چون هر 10 كيلومتر يه بار ترافيك ميشه و ميري جلو ميبيني كه دوتا ماشين بههم زدن كه يكيش كاملا له و لورده شده و راننده اون يكي ماشين (اگه زنده مونده باشه) سرشو گرفته تو دستاش و داره اسف ميخوره به حال ماشين خودش! دراين مسيره كه مغز فراري كه قاعدتا يهذره منطق سرش ميشه (چون عقلش رسيده كه فرار كنه) ميفهمه كه راستيراستي جونشو ورداشته داره از اين مملكت ميره و همه خوشحالن و بهش ميگن خوشبهحالت ديگه اين رانندگي كثافت ايراني رو نميبيني.
ولي خوب همه اين مسير هم بد نيست. اون بنده خدايي كه تا دم آخر پله هواپيما هم قلبش داره براي خاطراتش تو ايران ميتپه ميتونه تو اين مسير در حالي كه با چشماني پر از اشك سرشو به شيشه ماشين تكيه داده و آفتاب داره تو فرق سرش ميخوره به صحنههاي بهياد ماندني و زيباي تهران مثل دودكشهاي خرابه كورهپزخونهها، خاكها و نخالههاي دپو شده كنار جاده، لاشه ماشينهاي لهشده در تصادف جادهاي، آسفالت پرچالهچوله و معوج، انواع آشغالهاي پلاستيكي و بالاخره دشت پهناور خالي و خاكي با بوتههاي پراكنده خار نگاه كنه و اين صحنهها رو بهعنوان آخرين منظرههاي ايران تا عمر داره بهياد داشته باشه. البته اين مناظر مثل مناظر درياي آبي، جنگلهاي سبز و از اين چيزاي بيمزه خارجي سهبعدي نبوده و بلكه براي پوززني چهاربعدي است! بله حقيقت داره... درحالي كه تمام اين مناظر بهيادموندني رو نگاه ميكنيد، انواع بوي زباله، دود كارگاهها، دود سوزاندن آشغالها، بوي مرغداري و گاوداريها رو هم بهمشام ميكشيد كه اثرگذاري مناظر رو بيشتر و عميقتر ميكنه. البته اگه احيانا مهمون رودربايستيدار كاري و يا توريست خارجي دارين سعي كنيد شب از اين مسير برين يا وايسين تا بيست سال ديگه كه مترو بكشن اونجا رو و از زير زمين برين چون اين مناظر فقط در فرهنگ ما ريشه عميق داره و براي اون بيفرهنگها كه مثل ما عمق زيبايي اين چيزا رو نميفهمن فقط يادآور كثافت هستش.
خوب عزيزان من فعلا كفم بريده و انشاالله پست بعدي در مورد خود فرودگاه خواهد بود.
Saturday, August 20, 2005
اين چند وقته كه تهران نبودم دو سه تا كتاب عجيب خوندم، در محضر يه آدم دانشمند راجع به تاريخ سياسي و ديني ايران تلمذ كردم و از بيكاري فرصت كردم اين مجموعه برنامههاي پايان دوران تلويزيون خودمون رو ببينم. مجموع اين چند تا عامل بهعلاوه معرفي نفرات كابينه جديد باعث شد كه هر چي خواستم بنويسم اينجا غيرقابل چاپ از آب درآد. حالا كه يه كم حالم بهتر شده شروع ميكنم دوباره به مزخرف نويسي كه كمافيالسابق يه حرف حسابي از توش در نياد.
من واقعا تعجب ميكنم خوانندگان عزيز. تو روزنامه خوندم كه چند نفر از اين سياسيون جديدالتاسيس در مقابل توسعه انجمنهاي غير دولتي و گردشگري (توريسم سابق) دراومدن و گفتن كه بودجه اين كارها رو ميديم تكيه و حسينيه ميزنيم كه خرج بسيجيهامون بشه. از طرفي هم كه پروازهاي بهسمت مناطق توريستي و تفريحي دنيا رو كنسل كردن و قراره كه اصلا از خروج ارز بهخاطر تفريح از ايران جلوگيري كنن. بهنظر من اين كار چندان صحيح نيست چون مردم مملكت ما چند تا خاصيت مهم و كليدي دارن كه باعث ميشه اين دو راهكار با هم در تضاد باشن و اون هم صفات تنبلي، دزدي، گدايي و دروغگويي هستش.
بهعنوان يه مثال كوچك ولي جامع ميتونم از پمپ بنزين سر ميرداماد مثال بزنم. اين پمپ بنزين يه مدتي تعطيل بود و بعد از بازگشايي خوشحال و خندان از اينكه بالاخره يه جاي نزديك پيدا كردم رفتم اونجا. نكته جالب اين بود كه هيچ كدوم از كاركنان اونجا از زور تنبلي دست به هيچ چيزي نميزدن و فقط پول ميگرفتن و دقت كردم حتي از زور تنبلي اين پولها رو بهترتيب هم نميكردن. وقتي به اندازه 2150 تومن بنزين زدم به طرف 3000 تومن دادم و يارو ازم پول رو گرفت و گفت مرسي! بهش گفتم بقيه نداره؟ با حالت خفت و زاري گفت خدا پدرت رو بيامرزه و بچههاتو برات نگه داره و 200 تومن برگردوند (يعني قد 30% پولي رو كه بابت بنزين زدن بايد ميدادم رو دزديد يا گدايي كرد). بار ديگه هم كه رفتم اونجا چون شير بنزينش كنترلر سطح بنزين نداشت بنزين ريخت رو كفش و شلوارم و پولش شد 1510 تومن. 1500 تومن كه بهش دادم بهم گير داد كه آقا كجا ميري كه 10 تومنش كمه. من هم باهاش بحث نكردم و يه 200 تومني دادم كه 100 تومن برگردوند! ازش پرسيدم كجاي دنيا بابت 10 تومن 100 تومن برميدارن كه شروع كرد به دروغگويي كه پول خرد ندارم. بهش گفتم به رئيسش شكايتش رو ميكنم با غرغر از همون جيبش 90 تومن درآورد داد بهم.
حتما اونايي هم كه تو ايران هستن از اين مثالها زياد ديدن كه طبقههاي مختلف بهانحاي مختلف و در اشل خودشون تنبلي، دزدي، گدايي و دروغگويي رو دارن. خوب دوستان، اين افراد تو مملكت ما درآمدهاي مشروع و نامشروع زياد دارن و اين درآمد بالاخره يه جايي بايد خرج شه. از طرفي اونقدر تنبل هستيم كه از دور خونمون هم اونورتر نريم. نشونهاش هم همين كه مردم ما همين دور و ور دوبي، تركيه، قبرس و ... ميرن. خوب وقتي قدماي ما زحمت كشيدن و كلي آثار تاريخي گذاشتن واسمون و خدا هم رحمت فرستاده آب و هوا و نعمات مادي داده بهمون ديگه چي از اين بهتر؟ همين جا توريسم رو واسه خودمون حداقل گسترش بديم و نونشو بخوريم و پولمون رو واسه تفريح همينجا خرج كنيم و از تفريحات بيناموسي در كشورهاي ديگه جلوگيري كنيم.
هم تنبل هستيم، هم دزد هستيم و هم گدا و واسه اين كارامون هم كه استعداد دروغگويي در وجودمون نهادينه شده. اينا يعني تضمين كننده صنعت توريسم در ايران و قول ميدم درآمدش همارز درآمد نفتي شه و چون بيست و چند (نميدونم چند تا شده تا حالا!) استان هم داريم، ميتونيم به جاي يه مافياي نفتي، بيست و چند تا مافياي محلي داشته باشيم و حتي بعضي مافياها كه تو استانشون جاشون نميشه برن تو بقيه استانها شعبه بزنن و بلكم حتي صادر كنيم به ايتاليا. انشاالله كه همه حسابي خوشحال باشن به سلامتي...
وقتي مامانم حامله بود مادر بزرگم براي امام رضا نذر كرده بود كه اگه سالم بهدنيا بيام اسمم رو بذارن رضا. از طرفي روز تولدم هم همزمان شد با تولد حضرت علي و وقتي كه داييم داشت زير گوشم اذان ميگفت، از همه جا صداي اذان ظهر بلند شد و همه گفتن اين اسمش بايد عليرضا باشه كه وقتي ميره حوزه علميه مشكل گزينش نداشته باشه. اين شد كه مادرم يه هفته بعد برام شناسنامه گرفت به اسم رامتين...