Monday, May 28, 2007

چند روز پيش يك دوره آموزشي مديريت پروژه از طرف شركت گذاشته بودن كه بعضي از مشخصاتش براي من جالب بود:
١- پانزده نفر از بچه‌هاي شركت براي اين دوره معرفي شده بودن و محل برگزاري دوره تو يه هتل خارج از محل شركت بود تا مطمئن باشن كه گرفتاري‌هاي شركت مزاحم دوره نمي‌شه.
٢- همراهان گروه استاد، دو نفر مهندس ارشد و يك نفر مدير بخش حضور داشتن. دو نفر مهندس ارشد براي كمك به استاد، تعريف از تجربيات شخصي در موارد مختلف و موارد عملي بود كه ممكن بود استاد فراموش كرده باشه. زيرزيركي هم همه بچه‌ها رو زير نظر داشتن و از همه يادداشت برمي‌داشتن كه وقتي به شو‌خي ازشون پرسيديم چي كار مي‌كنن توضيح دادن كه مديرهاي بعدي گروه، بخش، دفاتر و مناطق رو انتخاب مي‌كنن! وظيفه مديربخش نظارت بر كيفيت آموزش و بازي كردن نقش كارفرما در كارهاي گروهي بود. شركتي كه من براش كار مي‌كنم در حدود ٦٠٠٠ نفر كارمند در تمام قاره‌ها داره و مديربخش در اون به معناي مدير يك شركت متوسط مهندسي هستش.
٣- همون اول تمامي گروه‌هاي كاري مشخص شدن، روش تدريس به راي گذاشته شد و قوانين حين آموزش (موبايل، بيرون رفتن واسه دستشويي (!) و امتيازبندي رقابت‌ها) با راي‌گيري تصويب شدن.
٤- كلاس‌ها دقيقا هشت و نيم صبح شروع مي‌شد و دقيقا پنج بعدازظهر تعطيل مي‌شد. وقتي به خاطر يه كار بي‌ربط از استاد خواهش كردم كه ساعت چهارونيم كلاس رو ترك كنم، گفت اشكالي نداره ولي فردا بايد هر دو ساعت ٨ صبح و نيم ساعت جلوتر بياييم تا مطالبي رو كه از دست مي‌دم برام تكرار كنه! اين شد كه شرمنده اخلاق ورزشيش شدم و تا ساعت پنج نشستم سر كلاس.
٥- قسمت عمده كلاس به‌صورت سئوال و جواب و اينتراكشن بين بچه‌ها و مهندس‌هاي ارشد بود. در تمام مدت كلاس، يك نفر از ٥ مهندس ‌هاي ارشد و خود بچه‌ها به‌هم نگفتن ”اشتباه مي‌كني” يا ”جوابت اشتباهه”. بين كلاس‌ها از مديربخش درمورد اين رفتار (كه به‌نظر ما ايراني‌ها كاملا عجيبه!) پرسيدم و گفت كه واضحه كه بعضي‌ها ”جواب يك سئوال ديگه رو به‌جاي سئوال مطرح شده بدن” و خوب به‌هر حال چون جواب يه سئوال ديگه است دليل نداره كه اشتباه باشه! در تكميل حرف‌هاش هم گفت اين يك رويه در سيستم آموزشي هستش كه هيچ كس با جواب منفي و يا عكس‌العمل شديد مواجه نشه (اينا سوسولن و به عبارت اشتباه مي‌كني مي‌گن عكس‌العمل شديد!) تا هم حس اعتماد به نفس از بين نره و هم ”بتونن از نظرات اون شخص هميشه استفاده كنن”. درطي روز بارها مي‌بينين كه مهندس‌ها به رئيس‌شون و حتي كارفرما مي‌گن كه ما تو اين كار اشتباه كرديم و لازمه طرح رو عوض كنيم. همه هم با خنده قضيه رو حل و فصل مي‌كنن كه كسي مجبور نباشه به‌خاطر ترس از عكس‌العمل شديد مخفي‌كاري كنه و يا دروغ بگه كه دردسرهاي بعديش بيشتر بشه.
٦- اينجا اشتباهات وقتي به مرحله اجرا و قرارداد مي‌رسه كاملا حياتي مي‌شه و ممكنه يه خطاي كوچيك مهندسي منجر به پرداخت مبالغ نجومي از طرف شركت بشه كه به‌همين دليل تمامي شركت‌ها خودشون رو درمقابل اشتباه در طراحي و برآورد بيمه‌هاي سنگين مي‌كنن. اگه اشتباه ناجوري بكني كاملا محترمانه و با خنده ازت خداحافظي مي‌كنن و چون هر بار كه بخواهي جايي استخدام بشي تمام آمارت رو از كارفرماهاي قبليت مي‌گيرن، سخت مي‌توني اشتباهت رو جبران كني (بعضا بايد از جامعه مهندسي خداحافظي كني!). به همين علت همه تمامي مراحل كاري و ارتباطات كاري رو عجيب جدي مي‌گيرن. درحين صحبت و كار همه در حال خنده و خوش و بش هستن ولي هيچ مرحله كاري و كنترل كيفيت چشم‌پوشي نميشه.

30 comments:

Anonymous said...

......

Anonymous said...

ببخشيد كه آمدم اينجا نوشتم. تو هنوز سر حرف اول خودتي كه بنشينيم با مقايسه كيفيت ما و آنها حركتي را راه بياندازيم براي تغيير. من هم در پاسخت گفتم شايد اين سلسله راه به آنجا كه ميخواهي نبرد.
اگر اجازه بدهي با هم بنشينيم و ارزيابي كيفي كنيم كمي.
قاعده اول : تحت چه شرايطي از نظر خويش عدول خواهيم كرد؟
قاعده دوم: ترجيحات در ارزيابي كدام است؟ يعني چه شاخص هايي براي برتري يكي بر ديگري قائليم؟ مثلا رضايت ميتواند شاخصي مهم باشد؟ اينكه رضايت يعني چه؟ تحت چه شرايطي حاصل ميشود؟ آيا باور داريم كه ممكن است رضايت كاذب هم داشته باشيم يا نه؟ به عنوان يك قاعده در بحثهاي نظري يكي از عناصر اصلي سازگاري است و از جنس كلام است و كلي چيز را بايد روشن كنيم تا بتوانيم بحث را اصلا شروع كنيم تا چه رسد به اينكه به نتيجه هم برسيم. من همه حرفم اين است اين راه ممكن است راه مفيدي نباشد (مفيد به معني حصول نتيجه يا كاهش زمان يا كارآمدي و چيزيهايي از اين دست)
اين حق همچنان براي تو محفوظ است كه بگويي تصاويري كه داري و بدانها دسيدي به سبب همين عمل مقايسه كيفيت باشد اصلا سر اين قضيه محاجه اي باهات نميكنم موضوع من اين است شايد اين روش براي ديگران چندان قابل حصول نباشد كه برايش دفاع دارم.
يه سر پاشو بيا اينور يك كمي با هم گپ بزنيم.
يك توصيه خوب توي كتاب جامعه باز و دشمنانش هست كه ميتواند خيلي به درد خيلي از ما بخورد قاعده اين بود:
توافق بر سر اينكه بهترين جهان و جانعه ممكنه تقريبا غير ممكن است اما دستيابي به هدف كاهش رنجها و زشتي بسيار سهل الوصول تر است. در يك حالت نرمال همه از فقر تبعيض جنايت و چيزهايي از اين دست گريزانيم و تلاشمان را ميتوانيم معطوف حذف آنها كنيم اما اگر بخواهيم مدل ايده ال مان از زندگي را به ديكران معرفي كنيم چندان مورد اقبلا قرار نگيرد.
بر اساس اين قاعده فقط ميگويم موضوعات اساسيتري را براي ايجاد اراده تغيير پيشنهاد كن. هنوز هم نتوانستم موضوع نيروي انتظامي را خوب تبيين كنم شايد يا بخاطر الكن بودن زبانم است يا باور بيش از حد به هوش خواننده.

Ramtin said...

چون اين حرفت استثناً منطقي بود بايد بشينم فكر كنم يه كم! فعلا دست به نقد:

قاعده اول: وقتي كه حداقل نيازهاي تعريف شده براي انسان و ايراني برآورده بشه. الان چيزايي كه مي‌شناسم سوسول بازي‌هايي مثل حقوق بشر و قانون اساسي ايران (مگر آن‌كه در تضاد منطقي با حقوق بشر باشه) هستن.

قاعده دوم: مسلما موارد فوق‌الذكر براي يه جايي از بشر نوشته شده كه بشر خوش‌خوشانش بشه و چون يك ايراني هنوز در تعاريف انسان ناميده مي‌شه، هرچيزي كه هدف باشه در اين ميثاق‌ها وجود داره. از طرفي من به اختراع دوباره چرخ معتقد نيستم و اعتقاد دارم كه ما وقت نداريم كه مباحث جديد تئوريزه كنيم (چون نه انرژيشو داريم و نه تئوريسين ايراني غير ديپرس).

يك چيزي رو هم مسلم مي‌دونم و اينكه بخشي از رضايت در بشر آموختني هستش و بخش غيرآموختنيش هم غيرقابل حصول (!) واسه همين هم اينكه الان رضايت نسل كنوني با چه چيزي حاصل ميشه كاملا به تاريخچه تنش‌هاي موجود به جامعه بر مي‌گرده كه لزوما با ميثاق‌هاي ياد شده يكي نيستن.

ديشب من براي يك ليتر بنزين بايد ١٤٠ سنت يعني بيشتر از ١١٠٠ تومان ايران مي‌دادم كه براي ٥٠ ليتر حدود سه ساعت حقوق نرمال ميشه. مسلما اگه الان به يكي در ايران بگي هر باك بنزين برابر سه ساعت حقوقت خرج داره براش رضايت‌بخش نيست (٥٠ ليتر بنزين در ايران ٥٠٠٠ تومان ميشه كه تقريبا همون حدود ٣ ساعت درآمد ميشه). ولي اينجا همه با اين مبلغ دارن زندگي مي‌كنن و فكر كنم درصد رضايت از زندگيشون بيشتر از ايرانه.

Ramtin said...

بحث من هم مدل ايده‌آل من‌درآوردي نيست. من دقيقا دارم مي‌گم كه بعد ٢٥٠٠ سال تقريبا انواع مختلف حكومت ممكن و نتايجش رو به‌عينه ديديم.

الان وقت انتخاب مدل نزديك به‌ماست و ما به‌علت دور بودن و عدم مقايسه وضعيت خودمون با روش‌هاي ديگه زندگي در بقيه نقاط دنيا حساسيت خودمون به كيفيت زندگيمون رو از دست داديم نيازي به تغيير در خودمون احساس نمي‌كنيم.

از قبل هم بگم كه جواب ”مردم حتما به اين وضع راضي هستن” از نظر من قابل پذيرش نيست! علتش رو هم قبلا گفتم. حس رضايت و شرطي‌شدن به زندگي اطراف كاملا فيزيكي هستش و لزوما دليل برهمسو بودن با ميثاق‌هاي منطقي نيست. دليل علميش رو هم به‌علت احتمال برخوردن به رگ غيرت دوستان نمي‌يارم. كله باباي پاولوف كه نكرد مقاله علميش رو برروي يه آدم منتشر كنه!

Anonymous said...

اون قاعده اولم ناظر به این بود که در یک گفتگو تحت چه شرایطی از نظرمان عدول میکنیم. مثلا چندتا شاهد نقض اگر وجو داشت دیدگاهمان را تعدیل می کنیم. کل قصه ما شاید این باشد که هنوز تقریبا در هیچ حیطه ای منطقی نیستیم. این مسئله جز با تبادل نظر کردن با همدیگر در هر چیزی امکان پذیر نیست. مشکل ما این است زیادی زر نمیزنیم. باور کن هنوز مهندسها بیشترین زر را میزنند و اگر کاری هم انجام شده است محصول همین گفتگوهاست. میگویم وقتی عنوز آداب گفتگو را و قواعدش را نمیدانیم هرگز امکان ندارد انتخابی آگاهانه انجام شود که تامین کننده منافع بسیاری باشد. و حتی ریشه ای ترش این است که بی منطقیم و کم حوصله و نازک نارنجی.
برعکس تصورت اینکه مثلا قیمت بنزین واقعی شود تقریبا هیچکس مخالفتی ندارد ولی مشکل ما مشکل حمل و نفل و ... دیگر است که دست ما نیست و دولتی فرار است اینکارها را بکند.حرف تو حرف می آد فعلا کاری به دولت نداریم. من جزو معدود حمقایی هستم که فکر میکنم بین تسلیم دربست در برابر غرب و طرد تمام دستاوردهایش میتوانیم عناصر خوبش را انتخاب کنیم. این روش البته جای تقد بسیار دارد. با نوشته هایت می بینم تو در ردیف غربزده ها قرار داری (رگ گردنت نزند بیرون غربزده یعنی اینکه معتقد باشی دستاوردهای بسیاری در غرب وجود دارد که قابل کپی کردن است ولی من جزو کسانی هستم که آن تعداد را خیلی زیاد نمیدانم. خدا وکیلی حرف زدن خیلی راحتتر از نوشتن است.

Ramtin said...

ببين فكر مي‌كنم كه حرفت رو نمي‌فهمم. من هدف جديدي رو نمي‌خوام تعريف كنم كه بخوام ازش عدول كنم. من جون به اختراع دوباره چرخ معتقد نيستم، اصلا نمي‌خوام وارد بحث يك تئوري جديد براي ”انتخاب عناصر” بشم.

همين اين قسمت بحثت هست كه من رو گيج مي‌كنه چون به‌نظرم همين اعلاميه‌هاي حقوق بشر و قانون اساسي ايران مي‌تونه شروع منطقي و بدون بحث فلسفي باشه. من يه بحثي رو تو آدرس زير خوندم:

http://www.secularismforiran.com/HumanRights-Fagan.pdf

ديدم كه هنوز سر اعلاميه‌هاي تعريف حقوق بشر دعواهاي معمول فيلسوف‌ها هست اما هيچ‌كدام از دعواها، حداقل تا الان، به نتيجه خاصي نرسيدن و به‌نظرم همه ما بر سر منطقي بودن حداقل ٧٥ درصد مواد اين اعلاميه (در بدبينانه‌ترين حالت) توافق داريم. الان شمردم از ٣٠ ماده ٢٥ ماده‌اش رسما در ايران رعاين نميشه! متن در آدرس زير:

http://www.manshour.persianblog.com/

Ramtin said...

در مورد قانون اساسيمون هم همين نظر رو دارم. قانون اساسي ما به هر حال از نظر همه ايراني‌ها به‌عنوان ميثاق پذيرفته شده و تا چيزي از لحاظ منطقي ردش نكرده، مي‌تونه يك استاندارد براي ما محسوب بشه.

اولا من هيچ ادعايي غير از اين دو ميثاق ندارم و بنا بر ايجاد چيز جديدي هم ندارم بنابراين نيازي به اقامه شرايط عدول از نظراتم رو نمي‌بينم.

دوما بحث من اينه كه چنان نقاط مبنايي ما همراه با جامعه اطرافمون نشست كرده كه كاهش كيفيت زندگيمون (كه من نسبت به همين دو ميثاق اندازه‌گيري مي‌كنم( رو متوجه نمي‌شيم.

بعد هم كشتين ما رو با اين غرب و شرق!!! منظورت اينه كه اعلاميه حقوق بشر غربيه و در شرق بشر به اونجاش مي‌خنده كه آزادي بيان داشته باشه؟ يا بشر شرقي به خاطر دو متر اختلاف اينور و اونور مرز اروپا و آسيا غلط مي‌كنه انتظار مشاركت در حكومت رو داره؟

Ramtin said...

لطف كن يك منبع معرفي كن كه من بفهمم كه انسان شرقي و غربي چه تفاوت اساسي دارن كه نيازمند نسخه‌هاي متفاوتي هستن؟

شما همين الان در ايران كه از خواب بلند ميشي، ميري سر كار، كارت و تخصصت رو به‌كار مي‌گيري، تفريحات خودت رو داري و آخرش هم ميايي خونه تلويزيون مي‌بيني و اينترنتت رو مي‌چرخي به‌جد داري ٩٥ درصد همون كارهايي رو مي‌كني و به همون روشي داري زندگي مي‌كني كه يك غربي اينجا داره زندگي ‌ميكني.

پس چه فرقي داري كه اينقدر غربي و شرقي مي‌كني؟ اين‌كه ما اعتقاد به يك نيروي خارج از جهان ماده داريم كه بي‌مسئوليتي و بي‌كفايتي و قلدرمابي‌مون رو بندازيم گردنش؟ اين‌كه هروقت منطق و حساب و كتاب سد راه ديكتاتوري شخصي‌مون ميشه با معنويات غيرقابل اثبات و گيج‌كننده دليل‌هايي مياريم كه منطق رو دور بزنيم؟

Ramtin said...

غرب اجازه بي‌منطقي و بدون استاندارد و دليل حرف زدن رو نمي‌ده و اينه كه ازش بدمون مياد.

كل مواردي كه مي‌توني بحث كني موارد معيارهاي اخلاقي، سنت‌ها و ارتباط انسان‌ها است كه همين الان سه تا مورد اخلاقي بارز يعني دروغ‌گويي، بي‌مسئوليتي و تنبلي رو مقايسه كن تا ببيني جامعه گل و بلبل ايران نسبت به كفاري مثل استراليا كجا قرار مي‌گيره.

من فكر كنم نياز به يك مورد عيني از زندگي شرقي مورد نظر تو دارم تا ببينم مي‌تونم منطقا اونجا را تصور كنم يا نه. الان و به همين روشي كه ايران زندگي مي‌كنه و داره به سمتش مي‌ره دقيقا زندگي غربي هستش. ممكنه قبول كردنش احتياج به تجربه داشته باشه كه بيا اينجا با هم چايي قند پهلو بخوريم و گپ بزنيم.

Anonymous said...

عین همین دوره در برنامه فوق لیسانس برای ما انجام شد دقیقا به همین کیفیت آدمها دقیقا همون کارها رو کردن و البته بیرون رفتن از کلاس به نوعی امتیاز منفی داشت ، البته ممکن است که درصد کمی از اون آدمها نتایج این درس رو تو زندگیشون به کار ببرن اما اصلا این دلیل نمیشه که از ارائه صرف اون تو یه کشور غربی لذت برد.
هیچ کسی منکر دست آورد های چشمگیر غرب و نقایص بسیار زیاد سیستمیک در ایران نیست، اما مشکل خیلی از مهاجرت کرده ها این است که برای توجیه مهاجرتوشون می خوان مطلقا هر چی اینجا هست رو بکوبن و هر چی اونجا هست رو بالا ببرن ، هر کی هم مخالفشونه رو با خشونت به غیر منطقی بودن ، ایزوله بودن ، بی فرهنگ بودن و هر چیز دیگر محکوم می کنن ، من پیشنهاد می کنم یه پهارچوب مشخص با سئوالهای مشخص تعیین کنیم تا نقش احساسات شخصی ازش حذف بشه

Anonymous said...

عین همین دوره در برنامه فوق لیسانس برای ما انجام شد دقیقا به همین کیفیت آدمها دقیقا همون کارها رو کردن و البته بیرون رفتن از کلاس به نوعی امتیاز منفی داشت ، البته ممکن است که درصد کمی از اون آدمها نتایج این درس رو تو زندگیشون به کار ببرن اما اصلا این دلیل نمیشه که از ارائه صرف اون تو یه کشور غربی لذت برد.
هیچ کسی منکر دست آورد های چشمگیر غرب و نقایص بسیار زیاد سیستمیک در ایران نیست، اما مشکل خیلی از مهاجرت کرده ها این است که برای توجیه مهاجرتوشون می خوان مطلقا هر چی اینجا هست رو بکوبن و هر چی اونجا هست رو بالا ببرن ، هر کی هم مخالفشونه رو با خشونت به غیر منطقی بودن ، ایزوله بودن ، بی فرهنگ بودن و هر چیز دیگر محکوم می کنن ، من پیشنهاد می کنم یه پهارچوب مشخص با سئوالهای مشخص تعیین کنیم تا نقش احساسات شخصی ازش حذف بشه

Anonymous said...

غرب اجازه بي‌منطقي و بدون استاندارد و دليل حرف زدن رو نمي‌ده و اينه كه ازش بدمون مياد.
اين اون چيزيه كه من اسمش را غربزدگي گذاشته ام و تو كمي شلوغش كردي كه آي چرا غرب و شرق ميكني.
من منبعي ندارم اما خيلي وقت پيش اين ها را جمع كرده بودم كه البته جاي بحث فراوان دارد :
تاريخي ديدن و اسطوره اي ديدن جهان
اخلاق با بنياد و بي بنياد (نه به معني ارزشي اش)
تبدیل محوریت اصلی در زندگی از خدا به انسان
خواست سلطه بر طبیعت به جای تعیین موقعیت انسان در طبیعت
عرفی کردن اداره جامعه در برابر تئوکراسی
برتر نشاندن ارزش آزادی برارزش برابری
تبیین های علمی به جای جان انگاری طبیعت
ترجیح سیر در آفاق بر سیر در انفاس (ماجراجویی به جای عرفان)
ميتواني بگويي مبارزه ما به پايان رسيده است و پايان تاريخ است (فوكوياما هم روزگاري چنين تلقي داشت اگر تونستي مقاله اشت تحت عنوان پايان تاريخ را بياب)
شايد بخشي از معضل ما در حل مسائلمان اين نگاهي باشد كه بدان اشاره كردي ما هم كار ميكنيم وووو
اما چرا مانند انها ورفه نيستيم فقط بر نميگردد كه خودمان نميخواهيم.

Ramtin said...

تمامي مواردي رو كه مي‌گي فلسفه داستانه. نمي‌دونم چرا نمي‌تونم درست منظورم رو برسونم. تمامي بحث‌هايي كه مي‌كني متين ولي بگو براي چي موازين و استانداردهاي من (حقوق بشر و قانون اساسي) احتياج به بحث غربي و شرقي داره؟

يك بار ديگه من شروع بحث رو مرور مي‌كنم:

نبوي يك متني نوشت به عنوان برف سياه و يك سري موارد عيني كم شدن كيفيت زندگي رو تو ايران مطرح كرد و خيلي از مواردش رو هم انداخت به گردن ندانم‌كاري و كم‌فكري

من هم اون بحث رو نقل كردم و گفتم بيشتر شدن مشكلات و وسيع‌تر شدن خرابكاري‌ها به‌علت عادت كردن به وضعيت خراب موجود و از دست دادن كيفيت زندگي‌مون شده. مهم‌ترين علتش هم اينه كه به‌علت عدم مقايسه خودمون با شاخص‌هاي كيفيت، ممكنه نفهميم كه داريم عقب مي‌ريم.

هر مشكلي هم ارتباط داده ميشه به‌حكومت و باز روز از نو. پرسيدم كه اين كيفيت زندگي ما چه ربطي به‌حكومتمون داره كه نه حكومت رو عوض مي‌كنيم و نه كيفيت زندگيمون بهتر ميشه.

Ramtin said...

شما هم لطف كردين و بحثي رو شروع كردين كه براي چي مقايسه با غرب رو مطرح مي‌كنم و ممكنه كه مقايسه با غرب كار درستي نباشه.

بنده هم گفتم دو تا استاندارد داريم واسه بحث كه يكي حقوق‌بشر هستش و يكي ديگه هم قانون‌اساسي ما. اگه شروع كنيم به رعايت اونا، حداقل اينه كه مي‌تونيم راجع به كيفيت زندگي بحث كنيم.

حالا شما غرب‌زدگي رو مطرح مي‌كني اين وسط كه من چندان ربطش رو نمي‌فهمم.

تو اون برف سياه داستان ماشين حمل سوخت رو نوشته بود كه تو ايستگاه ايست بازرسي زده بود ١٠٠ نفر مادرمرده رو كشته بود.

اگه ما به حقوق انسان‌ها احترام بذاريم و طبق حقوق بشر و قانون‌اساسي امكان پي‌گيري داستان رو داشته باشيم و بتونيم مقصرين رو به همون نسبت گناهشون مجازات كنيم (بدون آفتابه) و سيستم فيدبك مشكلات رو داشته باشيم، احتمال وقوع مجدد اين داستان بسيار كم ميشه و كيفيت زندگي ما بالاتر مي‌ره.

حالا مشكل اينه كه اولا تو خفت كي رو تو نيروي انتظامي مي‌توني بگيري كه چرا ١٠ تا اتوبوس رو تو بازرسي نگه داشته و چرا فكر نكرده كه قبل ايستگاه سرعت گير لازم داشته. چه‌جوري مي‌خوايي از دست كي شكايت كني به كي؟ و آخر هم كه انقدر مردم خبر مرگ براشون عاديه كه بيشتر شدن احتمال مرگ رو افت كيفيت زندگي نمي‌دونن.

Ramtin said...

حالا من خدمتتون مي‌گم كه ديگه خودم اينجا به‌عينه و با چشم خودم دارم مي‌بينم كه يك انسان غربي اجازه عقيم موندن اين داستان رو بدون پيگيري داستان، مشخص شدن علت‌ها و مقصرين، نقش حكومت در اين خرابكاري و عكس‌العمل اون نسبت به اين اتفاق و سري گزارشات و تصحيح روتين‌هاي غلط كه موجب اين فاجعه رو شده رو نمي‌ده و اين كاملا درسته چه منطقي و چه اخلاقي. اين عكس‌العمل هم شرق و غرب بر نمي‌داره.

تو ايران اين درخواست يك جوك محسوب مي‌شه و اگه اين حرف رو بزني به عقلت شك مي‌كنن. اين نشون‌دهنده عدم درك از كيفيت زندگيه كه داره تو ايران تبديل به فاجعه مي‌شه.

Ramtin said...

الان اگر بخوام اون مواردي رو كه شما درخصوص تفاوت‌هاي ديد غربي و شرقي در خصوص يك مسئله عيني مانند تصادف نفت‌كش و مردن ١٠٠ نفر به خاطر حماقت بنويسم ممكنه يا شبيه يه متن كمدي مثل ابراهيم نبوي بشه يا توهين به يك ديد و عقيده ديگه.

الان من در اين مورد غير از راه حل غربي، راه ديگه‌اي رو نمي‌شناسم. خودت لطف كن فرض كن كه مي‌خوايي با استفاده از پارامترهايي كه لطف كردي نوشتي، اين حادثه رو به‌روش شرقي و با همون پارامترهايي كه گفتي حل كن.

Ramtin said...

من متاسفانه هم تو فلسفه بي‌استعدادم و هم تو برخوردهام سبك‌سر. مواردي كه شما نوشتي اينا ميشن؟

تاريخي ديدن و اسطوره اي ديدن جهان

غربي: تاريخچه تصادف و رديف كردن و مدلسازي اتفاقات مشابه براي كم كردن اينگونه تصادف

شرقي: احتياج به حضور رستم براي جلوگيري از ورود كاميون سوخت به ايست بازرسي، بيمه ابوالفضل براي جبران خسارات، ائمه براي دعاي شفاعت اون دنيا.


اخلاق با بنياد و بي بنياد (نه به معني ارزشي اش)

غربي: اخلاق به اين تصادف چه ربطي داره؟ هر كسي مسئوليتش رو درست انجام مي‌داد اين‌جور نمي‌شد.

شرقي: حتما اين ١٠٠ نفر يه گناهي كرده بودن كه اينجوري شد. اگر نون حلال خورده بودن و اخلاق در خانواده رو مي‌ديدن الان به مرگ مفاجا نمي‌رفتن. (البته غربي‌ها حتما اين‌جا دروغ‌پراكني مي‌كردن و ايراني‌ها كاملا صادق برخورد مي‌كردن!(

تبدیل محوریت اصلی در زندگی از خدا به انسان

غربي: ١٠٠ نفر آدم مردن اينجا كه مرگشون هدر رفتن سرمايه‌اي و سرچشمه ١٠٠٠ تا مشكلات خانواده‌هاي وابسته تا دو نسل ديگه است.

شرقي: خدا خواسته داده، الان نخواسته گرفته. حرف هم بزني به جرم توهين به خدا و تشكيك در توحيد مي‌ري هلفدوني.

Ramtin said...

(واسه بقيه‌اش هم يه چيزايي به همين بي‌مزگي قبلي‌ها نوشته بودم كه كامپيوترم قاط زد و حفظ نشد الان هم حال ندارم بنويسموشون.)

به هر حال واقعيت اينه كه ما عناصري رو از غرب وارد كرديم كه الان در زندگي ما ريشه دارن و خارج كردنشون غير ممكنه. هر كدوم از اين عناصر هم براي خودشون قواعد و فرهنگ خودشون رو مي‌خوان (مثل كاميون و سوخت!) و ما الان بدون وجود فرهنگ لازم (طبق عادت قديم) سعي مي‌كنيم ايرانيزه‌اشون كنيم كه نميشه. رانندگي در جاده با كاميون قوانين خاص خودش رو داره كه از غرب اومده و بايد همون‌جوري حفظ بشه.

ما هم كه به‌علت عارف بودنمون و عدم خواست غلبه بر طبيعت امكان توليد يه چيز جايگزين شرقي به‌جاي ماشين غربي نداريم و بايد از همون قوانين غربي استفاده كنيم. و صد البته در حين استفاده مي‌تونيم سكس آزاد نداشته باشيم و جمعه‌ها صله رحم خودمون رو در كنارش داشته باشيم كه متهم به غرب‌زدگي نشيم.

Ramtin said...

الان يك سري عناصر به‌صورت مشترك بين تمامي ملل داره مشترك ميشه مثل تلفن، كامپيوتر و اينترنت، تلويزيون، ماشين، هواپيما و هزار تا چيز ديگه كه همگي استانداردها و محدوديت‌هاي خودشون رو دارن و شرق به‌علت منطقي بودن اون‌ها و عدم توان جايگزيني اون عناصر مجبوره به فرهنگ غربي نهان در اون‌ها تن بده.

مطمئن باش تمامي افرادي كه ايران رو ترك مي‌كنن هنوز اون پارامترهاي شرقي ايران مثل خانواده و دوستي‌ها رو دوست دارن و به‌همين علته كه آرزو دارن دوباره به همون محيط برگردن ولي نيمه بعدي زندگي كه از قضا غربيه و بايد با همون استانداردها اجرا بشه چنان مزخرف و نااميدكننده است كه همون كيفيت‌هاي شرقي ايران رو تحت‌الشعاع قرار مي‌ده.

شما كه خودت ماشاالله استاد قر زدن هستي. بگو قسمت عمده قر زدنت براي چه مواردي هستش؟ چقدر از زندگيت غربي هستش و كيفيتش تو ايران چه‌جوريه؟ بعد هم كه كاركرد و بازده عناصر شرقي ايران مثل اسلام در زندگي ملت چه‌جوريه و چه‌قدره؟

Ramtin said...

شما داري از يك پله بالاتر به قضيه نگاه مي‌كني (به قول مازيار از توي يه سطح عميق!) و من ظرفيتم و ديدم مهندسيه و اگه بحث عملي و كاربردي نباشه ازش سردر نمي‌يارم.

الان هم به عقيده من فرصت منتظر فيلسوف‌هاي ايراني موندن براي پياده‌سازي‌هاي اجتماعي و سياسي تئوري‌هاي اثبات نشده‌شون نداريم و بايد از استانداردهاي موجود يه چيزي رو ورداريم و استفاده كنيم. فقط بايد يادمون باشه كه متناسب با عناصري كه هر روز در زندگيمون ازشون استفاده مي‌كنيم و در كيفيت زندگيمون تاثير دارن از غرب و شرق ورداريم.

(راستي فكر كنم اگه خودت به تئوري شرق و غرب اعتقاد داشته باشي بايد مهندسي رو ول كني بري آخوند شي)

Anonymous said...

رامتین عزیز
ممنونم بابت آرزوی موفقیت. خیلی دلگرم کننده بود.
بعد هم می بینم که وب لاگ من رو به لیست وب لاگ هات اضافه کردی . واقعا ممنونم. من هم به زودی وب لاگ شما رو اضافه می کنم. البته نه به خاطر اینکه شما اضافه کردی. مدتیه که می خوام اینکار رو بکنم. امیدوارم از زندگی تو استرالیا بیشتر برامون بگی.

Anonymous said...

راستی المیرا وب لاگ نداره؟

Ramtin said...

نيايش خانوم الميرا تو زندگي هر چي مي‌خواست رسيده و احتياجي به وبلاگ نداره. فكر كن يه وبلاگ پر از خوبي و خوشي و تفريح و رضايت از زندگي چقدر خسته‌كننده و ملالت‌بار مي‌شه!

Anonymous said...

من هم قصه را اينجوري ديدم، كه در آن تو ميخواهي با مقايسه اي حركتي انجام شود و من هم تصور ميكنم اولا براي حركت نيازمند ولفه هايي ديگر هستيم و ثانيا در مقايسه نميتوان برخي پيش فرضها را نديده گرفت و من تصور ميكنم كه بخش از اين پيش فرضها بشدت وابسته به خاستگاه هاي هر يك از طرفين دعواست. تو ميگويي كه فقط مهندسي را مي فهمي و داستانهاي فلسفس چندان راهگشا نيستند و من هم ميگويم كه خطرناكتر از فيلسوف بازي مهندسي كلان بازي در آوردن است و چاهره ندارم جز اينكه اين ترم را تئوريك توصيف كنم. تو از من تفاوت نگاه را مي پرسي و من بيانشان كخ ميكنم تو ميخواهي اين نگاه را در خرد ببيني به چه كار ميآيد اما اين كارت بيشتر شبيه به اين است كه بخواهي از قانون اساسي براي حكم دادن در باره يك موضوع مثلا رانندگي قانون استخراج كني. هيچكس ادعا نكرد از آن نگاههاي كلان بايد امكان ارزيابي رفتار استخراج شود بلكه در پس قوانين هر جامعه اي اين پيش فرضها نهفته است. ميداتم ادله عرفاني آوردن در پدپده هاي مادي باعث خنده است اما اين موضع هيچ ربط وثيقي با فرهنگها ندارد از اين عارف بازي ها كم در آنور هم نيست.

Ramtin said...

منظورم از مهندسي داستان اينه كه براساس فلسفه مورد قبول و اطمينان و همچنين تجربه شده، يك‌سري دستورالعمل به‌وجود بياد كه كاربردي و قابل اجرا باشه.

عبارت‌هاي ”خواست سلطه بر طبیعت به جای تعیین موقعیت انسان در طبیعت” و يا ” برتر نشاندن ارزش آزادی برارزش برابری” براي من كه مي‌خوام دستورالعمل عملي براي زندگي شهري داشته باشم و كيفيت زندگيم رو در طي زمان كنترل كنم عبارت بي‌فايده‌اي هستش.

اين عبارت فلسفي تنها وقتي براي من عملي مي‌شه كه به‌صورت دستورالعمل و بدون امكان تفسير تبيين بشه كه معمولا اسمش قانون اساسي هستش. من هم اسم اين رو مي‌ذارم مهندسي يعني استاندارد كردن و دستورالعمل كردن يك ديد.

مثلا تو مهندسي عمران يك ديد (فلسفه)تنش مجاز داريم و يك فلسفه مقاومت نهايي. تمام كشورهاي دنيا هم از يكي از اين دو فلسفه استفاده مي‌كنن كه شكر خدا دو تا دستورالعمل عين هم پيدا نمي‌كني چون بلافاصله بعد از فلسفه، دستورالعمل كردن و محلي كردن داستان هستش كه اونه كه مهندسي و قابل استفاده‌اش ميكنه.

براي چندمين بار هم تكرار مي‌كنم كه بحث من كيفيت زندگي هستش كه نيازمند يك استاندارد هستش و اين استاندارد فعلا قانون اساسي هستش. با عبارات فلسفي كلي نميشه كيفيت زندگي رو اندازه‌گيري كرد.

Ramtin said...

من از فيلسوف‌ها و سياسيون كشورم انتظار دارم كه يك قانون‌اساسي براي كشور تهيه كرده باشند كه براساس فلسفه قابل قبول و سازگار با فرهنگم، به‌صورت محلي براي ايران دستورالعمل شده باشه. يعني به‌صورت مهندسي قابل استفاده شده باشه.

خطرناك‌تر از اين ديد، اينه كه به‌جاي مهندسي داستان فقط به فلسفه و تئوري بپردازيم كه نه‌تنها راه‌حل عملي به ما نشون نمي‌ده بلكه مملكت رو مي‌كنه يه لابراتوار واسه تئوريسين‌ها و دست فرصت‌طلب‌ها رو باز مي‌ذاره كه هر تئوري دستورالعمل نشده رو تفسير كنن و هر كاري كه دلشون مي‌خواد بكنن.

حالا اينكه كيفيت زندگي يه ايراني به چه پارامترهايي بستگي داره چيزيه كه انديشمنداي ايراني بايد قبلا فكرش رو بكنن و تو قانون اساسي ما بگنجونن تا با اجراي قانون، حداقل كيفيت‌هاي لازم زندگي ايراني به‌دست بياد.

Ramtin said...

والله من هم منظورم از كيفيت زندگي دقيقا چيز‌هاي بسيار پيش‌پا افتاده‌اي مثل رانندگي و يا صف بانك هستش. چيزي كه مسلمه اينه كه كيفيت پارامترهايي مثل اين‌جور چيزها در غرب بهتر و بالاتر از ايرانه. الان ما رانندگي معقول رو فراموش كرديم، با غرب مقايسه كنيم و كيفيتش رو بهبود بديم.

مشكل اينه كه مشكلات كسي مثل تو گويا با مشكلات كسي مثل من تفاوت مي‌كنه. شما زندگي رو يك شطرنج بزرگ مي‌بيني كه مي‌خواي استراتژي كلانت رو روش پياده كني. تو اين حال مشكلت ميشه تقابل شرق و غرب. من كه پياده اين شطرنج هستم، مشكلم نشكستن لبه پايه‌ام، نپريدن رنگم و پرت نكردن موقع زدنمه.

وقتي مشكلات من در اين حد هستش،هرقدر در مورد استراتژيت قصه بگي به‌هيچ درد من نمي‌خوره. در مواردي هم كه الان داريم بحثش رو مي‌كنم، خودم و يك غربي رو هم‌مشكل و هم‌پارامتر مي‌بينم.

مطمئن هستم كه اين پارامترهايي كه من دارم صحبتشون رو مي‌كنم، فارغ از بحث غرب و شرق كيفيت زندگي من رو تعريف مي‌كنن و برآورده شدن اين كيفيت‌ها گوشه تفكر شرقي رو نمي‌پرونن.

Ramtin said...

اگر ما انقدر نگران ديد غربي شرقي خودمون بوديم، انقدر پارامترهاي زندگي غربي رو وارد زندگي خودمون نمي‌كرديم و بهشون وابسته نمي‌شديم.

الان كه عوامل غربي تو تمام زندگي ما ريشه كرده و زندگي ايراني بدون اون غيرقابل‌تصور هستش، بايد كيفيتش رو به‌كيفيت غرب برسونيم.

اگه ما پول، بانك، بهره، تجارت و وام رو قسمتي از زندگيم كردم، كيفيت اين پارامترها، كيفيت زندگي منه. اگه شب عيد پول نقد پيدا نشه، واسه پرداخت قبض برق سه ساعت تو صف بانك واي‌سم، تجارت الكترونيك و اينترنتي نداشته باشم و واسه اينكه پول خودم رو به حساب بانك بريزم مجبور باشم كلي تو صف باشم و عصبانيت و توهين صندوق‌دار رو تحمل كنم واضحه كه قسمتي از كيفيت زندگيم رو از دست دادم.

اگه با سيستم اقتصاد غربي مشكل دارم پول و بانك و هزار چيز وابسته به اون رو حذف مي‌كنم و با يه چيز سازگار ديگه جايگزين مي‌كنم. اگه اين كار رو نمي‌كنم بايد كيفيتش قابل قبول باشه.

سيستم بانكي ما واقعا مزخرفه و عمر و اعصاب ما رو تباه مي‌كنه. به اين موضوع هم پي نبردم تا اينكه اومدم اينور ديدم بانك و سيستم بانكي يعني چي. هر كاري كه دلت مي‌خواد بكني فقط يك كامپيوتر و اينترنت، نام كاربري و رمزه همين. تمام عمليات اقتصادي بعدي آب خوردنه و سرعت خوندن متن و كليك كردن موس طول مدت عملياتت رو كنترل مي‌كنه. مدت زمان تاييد صلاحيتت واسه وام خونه به مبلغ ٥٠٠٠٠٠ دلار با مدت زمان پرداخت قبض برقت يك اندازه طول مي‌كشه.

اگر اين مقايسه بين من ايراني و يك معيار خارجي با كيفيت بالاتر انجام بشه ديگه بي‌كيفيتي سرويسي كه مي‌گيرم برام غيرقابل‌قبول مي‌شه.

اگر هم نشد كه نشد...

Anonymous said...

البته اینکه تو زندگی به هرچی می خواست رسیده رو باید از المیرا شنید!

Ramtin said...

اگه انسان رو ول کنی که خورشید رو تو یه دستش و ماه رو تو یه دست دیگه اش می خواد! الان المیرا از حقوق مترقی آب و غذا خوردن, دستشویی رفتن, خوابیدن, کتاب خوندن و تلویزیون دیدن و صدالبته مهمتر از همه چی هم نشینی با من برخورداره.

دیگه چی می خواد از زندگی؟